۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

جمهوری اسلامی در مدینه هتل می سازد، موش ها در تهران!

تهران آلوده ترین شهر خاورمیانه، پر از سرب و آلاینده های بیمارگونه، از همان ها که سرطان به رگ و خون زن و مرد می اندازد، پر از پارازیت و فرکانس آلوده، از همان ها که سرطان به تن زن و مرد می اندازد، پر از نیروی امنیتی، از همان ها که باتوم و افشره فلفل نثار جان و تن پیر و جوان می کند، به همه ی این ها حالا موش های عظیم الجثه نیز اضافه شده تا طاعون هم زینت بخش جان و تن ایرانی باشد!! 


موش هایی که تعداد آن ها به گفته منابع مختلف بالغ بر ۵۰ میلیون بوده و با عنایت به فرمان رهبر معظم انقلاب (!) پر تلاش در پی زاد و ولد هستند، اگرچه به ادعای مديرعامل شرکت ساماندهی صنايع و مشاغل شهرداری تهران وجود این تعداد موش در شهر تهران کاملا غيرواقعي است و در اين مدت هزاران نفر در تهران زحمات شبانه روزی برای حذف اين جانوران کشيده‌اند و اين در حالی است که فعاليت‌های  ما در اين زمينه مبتنی بر آخرين يافته‌های علمی و دانشگاهی و تجربيات روز دنياست. گواه ادعای این مسوول شیفته ی خدمت نیز چنین بوده که  در سال گذشته در شب‌های احيا گزارشات زيادی را از سامانه ۱۸۸۸ در زمينه وجود موش در خيابان‌های تهران داشته، اما امسال تعداد اين پيام‌ها به شدت کاهش پيدا کرده بود.
این اما فقط یک روی سکه ی ایران است، همان رو که پر از درد است و بی درمانی مشتی مردم که سردرگریبان گرفتاری های روزمره، در پی هم می لولند به دنبال روزی.
اما آن طرف چیست؟  روی زرق و برق دار کجاست؟ آن روی سکه اما آنجاست که سرمایه این مرز و بوم، همان که می گویند بیت المال است، همان که سهم من و توست و قرار بود که بیاید سر سفره هایمان، همان که از سر سفره هایمان دزدیده شد تا خرج طلایی تر شدن عتبات عراق شود، همان که در پس زرین تر شدن گنبد طلایی اش، گنبد پیشین به تهران عودت داده شد تا دخل دکانی شود برای مرمت حرمی دیگر!!
آن روی سکه سرزمین پارس همان است که ایران مدرن و رنگین، در پس بی کفایتی حکومت، تنها رنگش، غم و اندوه از برای افیون و مخدرات باشد و لبنان و فلسطین و سوریه جان بگیرد از این دیکتاتوری.
با همه ی این اوصاف رشد تصاعدی امامزاده ها و بقعه های نوظهور هم تکراری شده و اهمیتش چندان به چشم نمی آید، ضمن اینکه این همه امامزاده، این همه متبرکه، این همه زیارتکده، چرا " امامزاده بیژن" سهمی نخورد از پول نفت سفره ی ما؟!؟!
در این بلبشوی موش و فرمان رهبر و مرمت عتبات اما، به تازگی خبری منتشر شده که تاسف بار و قابل تامل است.
خبر تازه این است: 
قرارداد ساخت یک آشپزخانه مرکزی با ظرفیت ۵۰ هزار نفر در زمینی به مساحت ۱۰ هزار متر مربع در مکه امضا شد. با توجه به توسعه اطراف مسجد النبی در مدینه منوره و محدودیت های جدی در خصوص کمبود هتل برای اسکان زوار، در این سفر مذاکرات به منظور ساخت یک مجموعه اقامتی با ظرفیت سه هزار اتاق و گنجایش هفت هزار زائر در مدینه منوره انجام شد.به گفته رییس سازمان حج و زیارت این مجموعه اقامتی با مشخصات فنی مد نظر سازمان حج و زیارت احداث خواهد شد.
وای بر ما، وای بر ما که هر روز کودکان کار با انواع و اقسام بیماری های روحی و جسمی را سر هر چهار راه می بینیم و انتظار فرج از نیمه ی شعبان می کشیم! وای بر ما که فساد خانواده از برای فقر را می بینیم، می بینیم اما نمی بینیم و وقت اذان صلوات می فرستیم و شیطان را لعنت می کنیم!
وای بر ما که دزدی می بینیم و سکوت می کنیم! درد می بینیم و سکوت می کنیم! جنایت می بینیم و سکوت می کنیم! به جای اعتراض به تماشای اعدام می رویم تا روشنفکری و اعتراض مجازی مان رونق بخش فضای مجازی باشد!!
سرزمینمان به یغما رفت و ککمان نگزید، سهم مان از دریای خزر به حداقل رسید و دم نزدیم، تحریم های ویرانگر اقتصاد کشور را فلج کرد و باز هم روزه ی سکوت گرفتیم.
دغدغه مان شده محرم، ماه پیروزی خون بر شمشیر، شده نذری دادن برای حسین از برای چشم هم چشمی مذهبی، بی خبر از آنکه  آنجا، آن گوشه، کمی آنطرف تر از انسانیت، موش ها در تهران هتل می سازند و طاعون ارمغانشان، جمهوری اسلامی در مکه و مدینه هتل می سازد و ارمغانش...؟؟؟

سعید عبدالمجید
سه شنبه هشتم مهرماه ۲۵۷۳

۱۳۹۳ شهریور ۳۰, یکشنبه

امر به معروف انصار حزب الله، تعرض به ناموس ایرانی !

آن ها که سن و سال بیشتری دارند خوب یادشان هست سیل موتورسواران چماق به دست و اورکت به تن را، همان ها که افراط وار در پی سرکوب عقده های درونی شان در قاب وفا به مذهب رادیکالی، شهر را مزین می ساختند به دست های رنگ کرده، سرهای تراشیده شده و شلوار جین های دریده شده و ...


آن روزها جوانان برومند ایرانی همه ی، تمرکزشان به حفظ تمامیت ارضی این گربه ی دوست داشتنی معطوف بود، غافل از اینکه دشمنی به مراتب خطرناک تر، ذره ذره جان می گیرد تا بدرد سینه ی بازماندگان و خواهران و مادرانمان را !!
حالا در آستانه ی سالگرد تعرض نظامی به ایران، حمله دیگری در راه است! تعرضی که نشانه رفته ناموس ایران را!!
حالا قرار است گروهی مزدور افراطی با تعصبات تازی موابانه ی خود، رادیکال تر از قبل، یاغی گری را در قالب قانون فرود آورند در تن زنان و دختران سرزمین من!! و تاسف بار اینکه بازهم همه نظاره گریم و مسکوت!!!
سکوتی جانکاه که بی بلانسبت، برگرفته از تزریق افیون بی قیدی در تمام این سال هاست. تزریق افیونی که ایرانی شهره به دلاوری را در پس ارتزاق چشم و هم چشمی به عنصری خنثی و بعضا بی قید مقابل سرکوبگری تبدیل ساخته است!
به راستی مارا چه شده است؟ چه برسرمردم من آمده است؟ این همه سکوت چه معنی دارد؟ آن عرق مثال زدنی پارسی کجاست؟؟
از چه روی است که فقط نظاره گر شده ایم؟ چطور شد که از پس هر قانون منحوسی در ایران، جوک می سازیم و لطیفه اش می کنیم؟؟ لطیفه می سازیم و خود را مضحکه می کنیم، آری، خود را مضحکه می کنیم چراکه در پس همه ی این دردها، پشت نقاب روشنفکری در فضای مجازی و داخل تاکسی و صف اتوبوس قایم شده ایم!!
و ای وای از این نظاره کردن، نفرین بر همه ی روشنفکری رسانه ای که پشت لپ تاپ و کامپیوتر گریبانمان را گرفته است. نفرین بر آن روحی که وقت تماشای بی قانونی، به جای اعتراض سکوت کرده و موبایل به دست در اندیشه انتشار آن در توییتر و یوتوب و فیس بوک ذوق مرگ می شود!!
نفرین بر ما که غم زندگی مان ارتقای سیستم عامل، تبلت مدرن تر و چشم و هم چشمی تکنولوژی است، البته این همه ی غم نامه ی این روزها نیست، چراکه در مقیاسی بزرگتر، پز آهن کورمان کرده، جان می کنیم و می دهیم تا زرق و برق اتوموبیلمان کور کند چشم دوست و فامیل و همسایه را !!
آن طرف تر اما، آن سوی میدان، همان جا که روزگاری نمایشگاه اتوموبیل سورتمه زبانزد بود از برای حضور سلطان فوتبال، همان که حالا خوشحال از سلامت تعمیر پروستات رهبر، بعد از عیادت از دیکتاتور، مصاحبه پشت مصاحبه می کند!!
آنجا، همان گوشه، مرکب وحشت ایستاده با سرنشینانی وحشت آور تر تا زنان و دختران ایرانی را به جرم زیبایی و خوش تیپی بی آبرو کند!! آنجا که جیغ وحشت دختر ایرانی شنیده می شود و هموطن من مسخ شده در سکوت، نظاره می کند، نظاره می کند چون ترس وجودش را فرا گرفته، چون حالا شجاعت و روشنفکری اش تنها در دایره ی دنیای مجازی خلاصه شده و دیگر هیچ!! چون حالا پارک های شهر من مملو از ساقی های افیون سنتی و شیمیایی شده تا خفگی را تزریق کند به جان و تن جوانی که دغدغه اش خماری یا پیدا کردن ساقی خوش انصاف از برای یافتن جنس ناب و ...
و این سرخوردگی نفرت انگیز حاصل فراموشکاری سال های سال ماست، آنجا که خوش خیال از حضور سید فاطمی دل به اصلاحات دیکتاتوری بستیم، همان جا که بعد از نا امیدی از خاتمی، سرخوش از بی خردی و فراموشی دوران سیاه گذشته، میر حسین موسوی و شیخ مهدی کروبی جان تازه دمیدند به رگ آزادی تا آن شود که اصلاح طلبان در کمین نشسته آرزویش را داشتند، آرزویی که در اثنای آن، من و تو و مردم خس و خاشاک شدند و مرتد، چنان که سرب و گلوله لایق گلویشان باشد و آنان که رهیده بودند از سرب و گلوله، راهی حصر و زندان و سیاه چاله های رژیم شوند...
و ما ماندیم و همان فراموشی های چند گانه و رسوخ کرده در تن و جانمان، آنقدر فراموشکار که تا جیغ بنفشی شنیدیم یادمان رفت ندا و سهراب و همه ی آنان که جان دادند از برای شور سیاسی ما!!
فراموش کردیم که کلید دار بنفش همان است که در مقام رییس شورای امنیت ملی کشور، فرمان کشتار کوی دانشگاه را صادر کرد، همان است که به صراحت از اعدام و کشتار گفت و ...
البته اینطور هم نبود که مبارزه ای نباشد، چرا بود، آن هم مبارزه ای شگرف همچون تبدیل واژه ی " روحانی مچکریم " به جوک و لطیفه!
روحانی را جوک کردیم، از گرانی پسته جوک ساختیم، نرخ نجومی پراید را لطیفه کردیم برای پیامک بازی های عقده گشایانه مان، سبد کالا، این ننگ برگرفته از بازسازی غزه و لبنان و عتبات عراق را دست آویز محفل های شادیمان ساختیم تا مثلا مبارزه کرده باشیم، بی خبر از آنکه خودمان جوک شده ایم، آنقدر جوک و لوده که عبدالحمید محتشم دبیر کل انصار حزب الله، با گستاخی هرچه تمامتر از ضرب و شتم و رعب و وحشت خواهرانمان سخن بگوید و چشم در چشم بیننده ایرانی، از دریدن ناموسمان بگوید وتنها آهی بکشیم از سر سکوت!!!
از دریده شدن ناموس ایرانی گفتم، دریده شدن؟ چه دریدنی؟ بی خیال بابا، محرم در راه است، ماه خون و شمشیر، همان که اسلام را زنده نگه داشته است. راستی هیات شما کجاست؟؟ علامت محله تان چند تیغه است؟ هیکلی خریده ای؟ آخ که چه حالی می دهد تماشای دوست و آشنا که زل زده به هیکل ترمیناتورت...
سعید عبدالمجید
۳۱ شهریور ماه ۲۵۷۳

۱۳۹۳ شهریور ۲۵, سه‌شنبه

۹۰منصف، ۹۰ کاسب، ۹۰ ابزار سیاسی !

این روزها برنامه ۹۰ تبدیل به مخاطب خاص غالب ایرانیان اعم از فوتبال دوستان و آنها که محلی از اعراب و ردپایی در فوتبال ندارند شده، برنامه ای که حالا پس از نزدیک به دو دهه پخش پرفراز و نشیب تبدیل به چالشی وسوسه انگیز و جذاب برای همه ی اقوام ایرانی شده است.


برنامه ای که یقینا آن روزهای ابتدایی تولد با لوکیشین کاملا معمولی و ساده و مجری تکیده و کم نام و نشانش که به پشتوانه ی اطلاعات فوتبالی و فن بیان فوق العاده اش با لقب بانک اطلاعات فوتبال مفتخر به دریافت مجوز برنامه ای ۹۰ دقیقه ای شده بود، هرگز فکر نمی کرد برنامه اش عمری دو دهه ای را پشت سر بگذارد  و روزی تبدیل به پر بیننده ترین برنامه صدا و سیمای ایران شود.
با این وصف بود که همه ی عوامل در کنار ضریب هوشی بالا و پشتکار مثال زدنی عادل فردوسی پور، چنان دست به دست هم داد تا برند ۹۰، گرانترین برند جدول جام جم باشد، برندی که در پس هر مناسبتی با ویژه برنامه های متناوب، ریشه اصلی ۹۰ را بارورتر می کند.
حالا اما این برنامه آنقدر کاریزما دارد که بتواند به راحتی حتی گریبان سرمربی تیم ملی را گرفته و چشم زهره برود! حالا همان مجری ترکه ای و نحیف شهرت و قدرت را به حد اعلی در اختیار دارد، آنچنان که مجری اش از هر آکتور سینما یا ورزشکاری مشهورتر بوده و آنچنان قدرتمند که حتی سرمربی تیم ملی هم با تعامل با او و برنامه اش برای خود، حاشیه امنیت می خرد.
در این بین سیر تکامل برنامه ۹۰ را می توان در سه دوره زمانی خلاصه کرد، دوره هایی که هرکدام به فراخور حال خود این هیولای چند سر جذاب و خواستنی را آب و نان داده است.
دوره اول از آن روز که برنامه ای نوپا، بی تجربه و در قابی ۹۰ دقیقه ای تنظیم شده بود و تنها به مسایل داخل مستطیل سبز اختصاص داشت، برنامه ای خنثی و کاملا فوتبالی که نهایت حاشیه اش به اشتباهات داوری و نقد و بررسی عملکرد داوران خلاصه می شد.
دوره دوم اما، دایره اختیارات ۹۰ همسو با مدت زمان برنامه، بیشتر شد و این بساط آنچنان پهن گسترانیده شد که ناپیدا، رنگ و بوی سیاست پیرامونش را گرفت تا ابزار تنظیم نقطه ی جوش مردم شد.
دوره سوم نیز آنجا ادامه یافت که دیگر نه تنها خبری از محدودیت زمانی و کلامی نبود، بلکه ناپیدا تبدیل به قویترین ابزار مالی و معنوی رژیم جمهوری اسلامی شده است!! نگاهی اجمالی به آرشیو یکی دوسال اخیر این برنامه و البته اعتراضات تنی چند از بازیکنان و مربیان، خود نشان از پروپاگاندای ۹۰ به آن معنی است که  واقعیت ها به طور گزینشی بیان و بازنمایی می شوند(درحالی که نادرستی آن برگوینده روشن و آشکار است) تا از سوی مخاطب، واکنش و رفتاری احساسی و نه آگاهانه وخردمندانه سربزند. نتیجه این امر،  تغییر گرایش دلخواه به سوی هدفی است که برای مخاطب هدف گیری شده و به منظور پیشبرد یک برنامه سیاسی، درنظرگرفته شده است.
گواه این ادعا نیز سخنان و محاوره های جامعه ی ایرانی پس از هر دوشنبه و پخش برنامه ۹۰ است. محاوره هایی نظیر: " واقعا کی پشت عادله؟" ، " دم عادل گرم، چه کرد با مجلس!" ، بابا چه می کنه این پسر، هرچی دلش خواست نثار آخوندا کرد" و ...
واین همان چیزی است که جمهوری اسلامی را خوش آمده و رانت آن را نیز به عادل پرداخت کرده است. در واقع عادل فردوسی پور و برنامه اش خواسته یا ناخواسته تبدیل به اصلی ترین ابزار پایین آوردن نقطه جوش جامعه ایرانی شده است، آنجا که هر دوشنبه با متلک پرانی های خاصه ی برنامه اش، دل مردم را خنک می کند تا مردم خنک شده با دلی سرشار از یخ در بهشت از صبح سه شنبه، جای بیشتری برای به دوش کشیدن و تحمل دیکتاتوری داشته باشد!!
البته این خوش خدمتی ناخواسته و شاید هم خواسته(!) عادل بی جواب هم نمانده است، چراکه مجری محجوب و ماخوذ به حیای آن سال ها، رانت این ابزار شدن را آنجا گرفته که حتی در تعیین خط مشی و بعضا تجارت های سرمربی تیم ملی هم یک پا شریک است، بدون اینکه آب از آب تکان بخورد!! اگرچه نباید هم اتفاقی بیفتد چراکه عادل خان ساده و شاید هم خیلی زرنگ، پیش از این مالیات تجارت ورزشی این روزهایش را با تریبون خوش خط و خال و تیزش به مقامات پرداخته است!
حال سخن اینجاست، در تمام این سال های اخیر، برنامه ۹۰ چه باری از دوش فوتبال، حاشیه های ویرانگر و بعضا افشای فساد فوتبال برداشته است؟؟ جواب یقینا هیچ است!! آنجا که در پی افشا و رسوایی فساد در داوری نتیچه به آنجا ختم شد که آیین نامه ای تصویب که در پی آن حتی کوچکترین اعتراض به شائبه ها و حتی اشتباهات سهوی داوران، تبعاتی چون جریمه های سنگین ریالی ومحرومیت های سنگین دوری از میادین را به همراه داشته است.
آری؛ این " هیچ " اصلی ترین دستاورد برنامه ای است که رخی بسیار فریبنده و درخشان داشته و هر دوشنبه چشم نواز میلیون ها میلیون میخکوب پای تلویزیون است...

سعید عبدالمجید 

۲۵ شهریور ماه ۲۵۷۳

۱۳۹۳ شهریور ۱۲, چهارشنبه

فوتبال پاک، مافیا، کمیته اخلاق فدراسیون !!

پس از پایان جام جهانی و خاموش شدن تنور هیجان ها، کاپیتان تیم ملی که در نیمه های فصل گذشته از استقلال جدا شده بود، لب به سخن گشود و بسیاری از پشت پرده های چرک فوتبال ایرانی، خاصه فعالیت های پنهان امیر قلعه نویی را آشکار کرد.


مصاحبه هایی که با تایید بسیاری از بازیکنان پیشین استقلال از جمله مهدی رحمتی، امین موسوی، احمد جمشیدیان و ... تبدیل به هجمه ای علیه سرمربی موفق و البته محبوب آبی های پایتخت شد، هجمه ای که پس از انتشار گسترده در رسانه ها با واکنش و شکایت متقابل قلعه نویی و باشگاه استقلال از مدعیان فساد سرمربی همراه بود.
تبعات این رد و بدل شدن شکایت ها اما آن بود که هردوطرف ماجرا، تلاش مضاعفی برای متقاعد کردن افکار عمومی به تبرئه خود و تخطئه ی دیگری به خرج داده و فضای رسانه ای را صحنه ی تاخت و تاز خود کرده و هر روز حمله ی یکی به دیگری با سخیف ترین واژه ها تیتر برجسته ی روزنامه ها بود و کار را به آنجا رساند تا مراجع رسیدگی به چنین تخلفاتی با ورود به این مساله، پیگیر ماجرا شوند.
حکم برائت قلعه نویی از اتهامات وارده از سوی کمیته ی اخلاق فدراسیون اما، جالب ترین نکته ی اتفاق افتاده در این ماجراست ! آنجا که کمیته ی اخلاق به واسطه ی عدم مستندات و مدارک کافی از سوی شاکیان، سرمربی استقلال را مبرا از هرگونه رابطه مشکوک دانسته و فقط به پرهیز وی به رابطه با افراد غیر فوتبالی بسنده کرده است!!
حکم کمیته ی اخلاق، آنجا بیشتر جلب توجه می کند که پیش از این هم با افشای فساد گسترده در داوری توسط علی دایی که خود نیز با شائبه های بسیار فساد رو به رو است، علیرغم همه ی تبلیغات فدراسیونی ها جهت مبارزه با این معضل، کاررا به آنجا رساند که با ماست مالی کردن اصل ماجرا و پاک کردن صورت مساله، پرتقال فروش را تنبیه کردند، البته بدون اینکه او را پیدا کنند!!!
آن روزها نیز افراد زیادی با شعار و تبلیغ بسیار، پاکسازی جامعه داوری را در بوق و کرنا کردند و وعده ی مبارزه با فاسدان این خانواده دادند اما در عمل شاهد آن بودیم که با استخدام افرادی به نام کارشناس، آیین نامه ای تنظیم و اجرایی شد که به واسطه ی آن، ضمانت اجرایی هرچه بیشتر فساد در داوری را به همراه داشته باشد و نتیجه آن شد که در همین هفته های ابتدایی لیگ با اشتباهات فاحش داوری رو به رو شدیم که یقینا نقش تعیین کننده ای هم در نتایج بازی ها داشت.
این در حالی است که کوچکترین اعتراض نسبت به این اشتباهات بعضا بودار و بحث انگیز، جریمه های چند میلیونی و محرومیت های سنگین برای معترضین به این موضوع را به همراه داشت.
درواقع اینطور به نظر می رسد که اصل قضیه آن بود که افرادی معلوم الحال با سر دادن شعار های دهان پرکن و پر طمطراق نسبت به پاکسازی فوتبال، افکار جامعه را منحرف ساخته، به جای برچیدن فساد، بستری مهیا ساختند که به واسطه آن اندک فاسدان سیاه جامه ی مستطیل سبز، با حاشیه امنیت بیشتری ادامه راه دهند. دقیقا همچون اتفاقی که درمورد پرونده فساد سرمربی و وکیل تام الختیارش روی داده است.
پرواضح برای آنان که حتی دستی از دور بر آتش فوتبال دارند مشخص است که متاسفانه فوتبال ایران سال های متمادی است که در هزار لایه ی پشت پرده اسیر شده و یارای ایستادن مقابل آن را ندارد.
آنها که از جنس فوتبال هستند نیک می دانند که بسیاری از نتایج، بیرون از مستطیل سبز رقم خورده و اتفاقات بسیاری در رد و بدل شدن امتیازات دخیل است اگر چه این هرگز به آن معنا نیست که همه ی ارکان این فوتبال را نشانه رویم چراکه چه بسیار بازیکنان و مربیانی که حاضر نشدند شرافت خود را به حراج گذاشته و اسیر این هزار لای چرک و دور از مرام و مسلک فوتبال شوند، شرافتی که تاوان آن را با گوشه نشینی و دوری از دنیای فوتبال دادند. نگاهی اجمالی به چرخه ی مربیان در ادوار چهارده گانه ی لیگ برتر و دور تسلسل مربیان، فارغ از کارنامه و عملکرد تیم های تحت هدایتشان که همواره نیمکت تیمی در اختیارشان بوده، گواه این ادعاست.
درواقع علی اکبر محمدزاده، رییس کمیته اخلاق فدراسیون با اعلام این رای نشان داد مسوولان فدراسیون نه به دنبال اجرای پاک فوتبال و اعتلای روح جوانمردی ورزش، بلکه تنها در اندیشه حفظ حاشیه امنیت و سرکوب اعتراض های به حق بوده که خاصه ی این روزهای جامعه ی ایرانی است.
حال روی سخنم با رییس کمیته اخلاق فدراسیون است، همین جناب که پول عدالتش را بر سفره می برد؛ آقای محمد زاده؛
واقعا منظور از "مدرک" چیست؟ چگونه می شود مدرک داشت؟گرفتن فیلم ؟ ضبط صدا؟ این هم که معتبر نیست. شاهد؟ این هم که می توان با استخدام  علی و علی ها جبران کرد!
مگر چندبار دیگر باید پیش بیاید که کاپیتان استقلال توسط عوامل(شما بخوانید برادر داماد) آقایان سر و صورتش کبود شود؟ مگر چندبار دیگرباید در آکادمی به نوجوان تیم های پایه تجاوز شود و آن لیدر بازهم کنار سرمربی دیده شود؟
 چندبار دیگرباید صدای هتاکی سرمربی از میکروفون های کنار زمین شنیده شود؟ چندبازیکن دیگر باید به دلیل کم کاری به تیم های آقای سرمربی بروند تا رییس کمیته اخلاق مجاب شود؟
مخلص کلام اینکه؛
وقتی پدری را مقابل چشمان پسرش می کشند و  آب از آب تکان نمی خورد، وقتی ناظم مدرسه به چند کودک تجاوز می کند و ماست مالی می شود، وقتی می کشند بدون آنکه کسی را یارای اعتراض باشد، چه توقعی از پاکی و پاکسازی؟!؟!
به قول مرحوم حجازی، کجای این مملکت پاک است که فوتبالش پاک باشد!

سعید عبدالمجید
دوازدهم شهریور ۲۵۷۳


۱۳۹۳ مرداد ۳۱, جمعه

تشدید و ادامه تحریم ها تنها آلترناتیو براندازی

مصاحبه ی بایگانی شده مهدی هاشمی با مجری پیشین صدای آمریکا، در پس جلسات محاکمه غیرعلنی وی، زوایای دیگری از لایه های پیچ در پیچ دیکتاتوری جمهوری اسلامی، آنجا که هاشمی در پی مظلوم نمایی های خاصه ی جمهوری اسلامی، یکی به نعل می زند و یکی به میخ رانمایان ساخته است.

بازخوانی این مصاحبه که چکیده آن به طور مفصل در فضای مجازی منتشر شده و دست به دست می چرخد اما، خود نکاتی تیزبینانه برای مردم و حتی اپوزیسیون دارد تا به جای درگیر شدن افکارشان با خیمه شب بازی های حکومت، به سمت و سوی تغییر کلی رژیم گام بردارند.
اگرچه شاید انتشار همین مصاحبه ی بیات شده نیز به بهانه ی وجود نسخه ای از آن در اختیار بازجو و قاضی پرونده، ترفندی از پیش تعیین شده باشد، اما این نیز نمی تواند جذابیت و البته اهمیت نکات مورد نظر را تحت الشعاع خود قرار دهد.
اما نکته اصلی؛
نکته اصلی در مصاحبه ی متهم این روزهای قاضی مقیسه در مواجهه با سوال بیژن فرهودی اما، مربوط به عوامل بازدارنده در به قدرت رساندن جمهوری اسلامی و آلترناتیو به زانو درآمدن حکومت بود، همان جا که هاشمی اگرچه حمایت تمام قد روسیه از ماهیت جمهوری اسلامی را مانع تحقق براندازی می داند، اما در نهایت انگشت هدف را به سوی تحریم های اعمال شده علیه حکومت نشانه می رود و از آن به عنوان تنها آلترناتیو فلج کننده رژیم نام می برد، موضوعی که این روزها حتی به چالشی عمیق میان مخالفان حکومت بدل گشته، نتیجه آن شده که سود جمهوری اسلامی در آن نهفته باشد.
صریح تر آنکه عده ای به اصطلاح متخصص با نقاب روشنفکری، خواسته یا ناخواسته به مخالفت با تحریم ها برآمده و با سپر حمایت از حقوق عامه ی مردم و فشار اقتصادی حاصل از تشدید تحریم ها به قشر آسیب پذیر جامعه که البته اکثریت جامعه ایرانی را هم تشکیل می دهد، آب در آسیاب دشمن می ریزند.
این بی خبری یا به نوعی محاسبه ی اشتباه آنجا نمایان تر می شود که این طیف که متاسفانه با نگاهی سطحی و در مواقعی سخیف، تنها نیمه ی خالی لیوان را از نظر می گذرانند، به جای حل کامل مساله، در پی پاک کردن صورت مساله و یا در بهترین حالت به دنبال مسکن بوده و خود نمی دانند که مخالفت با تشدید و ادامه ی تحریم ها، مصداق بارز دوستی خاله خرسه بوده و در نهایت آسیب بیشتری به جامعه می زند، آسیبی که به تبع آن ریشه ی جمهوری اسلامی را بیش از پیش قوت می بخشد.
اما آیا به راستی حکومتی که کمترین وقعی را برای آزادی بیان، حقوق شهروندی و حتی حس میهن پرستی و ناسیونالیستی قایل است را می توان شایسته ی تعامل یا همکاری قدرت های جهانی دانست؟ آیا حکومتی را که سال ها با استفاده از ابزار رعب و وحشت میان شهروندان، از جمله ضرب و شتم و اعدام های مضحک و متداول در پی بقای بیشتر است، تعامل رواست؟! ولایتی که با صرف هزینه های هنگفت جهت آموزش نیروهای مزدور در به خاک و خون کشیدن هم میهنانمان در پی مانور قدرت است، شایسته ی مماشات است؟
تجربه ۳۵ ساله عمر حکومت نشان داده که همواره مماشات با تحرکات ستیزه جویانه جمهوری اسلامی چه در داخل کشور و چه در منطقه که در پس فشارهای اقتصادی بر دوش مردم، سکوت به همراه داشته، به جز بیشتر بارور شدن این دمل چرکین نبوده و تنها همین تحریم های کمر شکن است که می تواند ریشه ی دیکتاتور را بخشکاند.
توجه و تمرکز به ادامه و تشدید تحریم ها اما آنجا نمود بیشتری پیدا می کند که هاشمی با صراحت از شامورتی بازی ها و دعواهای درون حکومتی سخن به میان می آورد، نمایش های مضحکی که به واسطه ی آن نقطه ی جوش جامعه پایین آمده، شعور سیاسی جای خود را با شور سیاسی عوض کرده و نتیجه آن می شود که بقای رژیم تداوم یابد، شویی که در زمان خاتمی با ظهور پدیده ی شومی به نام اصلاحات، ترور و جنایات فرامرزی را رقم زد و  پس از آن نیز با به راه انداختن شوی جنبش سبز و کلید دار بنفش، بستر ساز تضمین بقای رژیم بوده است.
این اعتراف هاشمی اما به آن معناست که هسته ی مرکزی تفکرات رژیم به حدی از خودباوری رسیده که توانایی سرکوب هرگونه اعتراض و اغتشاشات خیابانی را داشته و پر واضح روشن است که رژیم در طول همه ی این سال ها آنقدر تجهیز شده که با این نسخ، از پای در نخواهد آمد مگر آنکه با تصویری استراتژیک، همسو با جوامع بین المللی، مستمر به دنبال تشدید تحریم ها علیه حکومت باشیم تا در موقع لزوم و پس از سست شدن ریشه ی منحوس دیکتاتوری، ضربه ی نهایی را زده و پایانی باشیم بر سه دهه ایران ستیزی جمهوری اسلامی خمینی. آرمانی که یقینا به جز با ادامه و تشدید تحریم ها علیه جمهوری اسلامی محقق نخواهد شد…
سعید عبدالمجید
جمعه سی و یکم مرداد ماه ۲۵۷۳

۱۳۹۳ خرداد ۲, جمعه

آزادی یواشکی دهن کجی به واژه آزادی!!

این روزها اتفاقاتی در دنیای مجازی رخ می دهد که ارتباط مستقیمی با شرایط اجتماعی در ایران و حقوق شهروندی مردم دارد. این اتفاقات بازتاب گسترده ای در خارج از کشور هم داشته و موافقین و مخالفین خاص خود را به همراه دارد.

تازه ترین این اتفاقات اما، راه اندازی کمپین مجازی “آزادی یواشکی” بوده که سر و صدای زیادی به راه انداخته و موافقان و مخالفان خاص خود را به همراه داشته است. کمپینی که به ظاهر به دنبال بستر سازی آزادی از حجاب در ایران است، غافل از اینکه همین فریاد “خرده آزادی” که البته در همه ی این ۳۵ سال حکومت جمهوری اسلامی وجود داشته، چه خسارات جبران ناپذیری به حقوق شهروندی در داخل ایران وارد می آورد.
ضربه ای که راه اندازی چنین کمپین هایی به همراه دارد، از چند وجه قابل بررسی و تامل است که تاسف بار ترین آن، پایین آوردن توقع مردم نسبت به خواسته هایشان و اغنای روحی آنها در پس همین مثلا اعتراض مدنی و یواشکی خواهد بود!!
تجربه به کرات ثابت کرده جوامعی که با دیکتاتوری دست به گریبان هستند، اگر به جای قدم گذاشتن در جاده ی اصلی اعتراض برای رسیدن به خواسته هایشان، راه میانبر انتخاب کرده و خود را به مصرف مسکن به جای درمان راضی کنند، نتیجه به جز ریشه دار شدن دیکتاتوری نخواهد بود، مساله ای که عینا درباره کمپین آزادی یواشکی صدق می کند.
این اما یک سوی ماجراست، وجه دیگر این معضل ترفندگونه اما، در نهایت منجر به واکنش حکومت و هرچه بیشتر هوشیار کردن دیکتاتور در رابطه با آن مساله خاص است. این روی سکه نیز عینا درباره کمپین تزویر گونه ی به راه اندازی شده مشهود است. گواه این ادعا نیز دستگیری عده ای از جوانان  ایرانی به جرم تهیه موزیک ویدویی در فضای شخصی و کاملا خصوصی است که حتی در صدر اخبار رسانه ها هم قرار گرفت.
و این همان معضلی است که سال ها به عنوان اصلی ترین اهرم عدم موفقیت مردم مطرح بوده، به کرات مورد استفاده قرار گرفته، همچنان تاریخ مصرف داشته و به سود دیکتاتوری جمهوری اسلامی در جریان است.
ساده تر اینکه در همه ی این سال ها، همواره اهرم های متعددی با نام ها و کیفیت های گوناگون مورد استفاده نظام قرار گرفته تا به هر نحوی نقطه ی جوش جامعه را تا آنجا که مورد نظر حکومت بوده پایین آورده و آرام کند. روزی این ابزار برنامه ی 90 است، روزی بخش خارج از گود اخبار شبانگاهی و گاهی هم می شود طنز خبری صرفا جهت اطلاع! حالا اما، فضای مجازی نیز دستاوردی شده تا به واسطه ی چندین مهره ی متصل به نظام که با ماسکی مخالف رژیم در حال جااندازی مقاصد دیکتاتوری هستند، نبض نارضایتی مردم و نقطه مرز بحران برای دیکتاتور، هرچه بیشتر و البته راحت تر آشکار باشد.
یادمان نرود؛
هنوز خیلی از آن روزها نمی گذرد که سیل میلیونی مردم علیه دیکتاتوری جمهوری اسلامی، حضوری یکپارچه در خیابان داشتند، حضوری که به واسطه ی همین ترفند، با خیانت جااندازان از جنس خود نظام(شیخ مهدی کروبی و میر حسین موسوی) به سردی گرایید. هنوز هم می توان به یاد آورد تجمع میلیونی مردم در خیابان پهلوی، مقابل ساختمان اصلی تلویزیون چه رعشه ای بر اندام حکومتیان انداخت، تجمعی که می توانست با تسخیر تلویزیون، رهایی از چنگال دیکتاتوری، انقلاب و در نهایت پیروزی را کلید بزند، اما چه می شود که آن سیل میلیونی و خشمگین به یکباره از همه ی خواسته های خود می گذرند، اغنا می شوند و حتی با احساسی پیروزمندانه و راضی خیابان را ترک می کنند؟!؟!
این به آن معناست، همانطور که آن روز تجمع میلیونی مردم با به سکوت فراخوانده شدن از سوی رهبران خیانت کار جنبش و پایین آمدن نقطه ی جوش مردم، به سردی گرایید، فتنه نام گرفت و در نهایت خفه شد، حالا نیز عده ای خواسته و ناخواسته، تحت نام فعالیت های حقوق بشری در دنیای مجازی، همچون کمپین مضحک ” آزادی یواشکی ” آن می کنند که حکومت می خواهد و به دنبال آن است!
دیگر وجه این جریان که از همه هم خطرناک تر است، استقبال جامعه از این ترفند به ظاهر اعتراضی بوده که هرچه بیشتر حکومت را به سمت و سوی خواسته اش سوق می دهد، چرا که راضی شدن مردم و فرو نشستن خشم شان با همین مثلا کمپین های اعتراضی، هرچه بیشتر زوال آزادی را به همراه خواهد داشت.
اما آنچه نباید از یاد ببریم آن است که اصلا مگر آزادی یواشکی هم وجود دارد؟ آزادی اگر یواشکی باشد که دیگر آزادی نیست! حبس است، خیمه شب بازی است، کی بود کی بود من نبودم است، خر کردن خود به شیوه های کودکانه است، مثل همان حرف ها که در کودکی می شنیدیم و گول می خوردیم، گول خوردنی شیرین و راضی کننده که تنها سودش به سود حاکمان همان دوران، پدر و مادر بود!!!
با این اوصاف آیا این به آن معنا نیست که سر سپردن به آزادی های یواشکی و خرسند بودن از این به ظاهر اعتراض، خود بزرگترین دهن کجی و توهین به آزادی است؟!؟
بیاییم آزادی را کوچک نشماریم، درک کنیم اصل آزادی را و یاد بگیریم جنگیدن برای آنچه حق مسلم ماست.
آری؛ آزادی حق مسلم ماست نه انرژی هسته ای…
سعید عبدالمجید
جمعه دوم خرداد ماه ۲۵۷۳

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه

شدت تحریم ها؛ راهی برای نجات ملت از فلاکت

جمهوری اسلامی در آستانه دور جدید توافقات هسته ای با گروه ۱+۵، امیدواری های بسیاری جهت بهبود اوضاع اسفبار خود در سر پرورانده و به دنبال آن است تا بتواند با ادامه ی روند تعلیق تحریم های اعمال شده علیه خود، تحرکات ستیزه جویانه ی خود در منطقه را دنبال کند.

در این میان هشدار ها نسبت به افکار عمومی و نگرش مردم به نتایج به دست آمده در مذاکرات، نقش غیرانکاری را ایفا می کند، چرا که حکومت تهران در طول همه ی این سال ها تلاش بسیاری داشته تا نشان دهد تحریم های اعمال شده علیه ایران، نقش مستقیمی در زندگی روزمره  مردم داشته و فلاکت اقتصادی جامعه که بی شک برگرفته از بی کفایتی مسوولان است را ناشی از همین تحریم ها جلوه داده تا اینبار نیز در حوزه اقتصاد مظلوم نمایی ۳۵ ساله ی خود را به جامعه تزریق کرده و مردم را هرچه بیشتر به سوی سکوت و یا آنچه نامش را اقتصاد مقاومتی گذاشته اند، سوق دهد.
این تحرکات کثیف تبلیغاتی اما آنچنان پر زرق و برق نمود داشته که بسیاری از مردم داخل ایران همه معضلات یا صریح تر، فلاکتی که با آن دست به گریبانند را پیامد تحریم ها دانسته، فارغ از اینکه بدانند واقعا چه مقدار از این فلاکت به تحریم های اعمال شده مربوط است.
این هشدار آنجا بیشتر نمود خواهد داشت که نگاهی هرچند اجمالی به بودجه ی اختصاص یافته ی دولت به ارگان ها و ادارات دولتی مرتبط با فعالیت های تروریستی و دیکتاتوری داشته باشیم. در قالبی ساده تر اینکه کافیست مقایسه ای بین سهم الارث بیت المال در حساب ارگان هایی همچون سپاه و بسیج در پیش از تحریم ها و حالا داشته باشیم و آنجاست که سهل تر از هرزمان دیگر به آن خواهیم رسید که نوک پیکان تحریم ها تنها و تنها خزانه ی بی انتهای ارگان های دولتی، خصوصا ارگان های مرتبط با تسلیحات نظامی را نشانه رفته است، منتها از آنجا که جنایت کاران جمهوری اسلامی در راستای بقای خود به هیچ چیز جز همان بقا فکر نمی کنند، این نقصان و کمبود خزانه، به تبع تحریم ها را از سفره ی مردم دزدیده تا همچنان ورودی خزانه های بی انتهایشان کم و کسری نداشته باشد!
در این میان ذکر یک مثال عامیانه خالی از لطف نیست و آن اینکه وقتی در پس سیر نجومی صعود دلار از ۱۲۰۰تومان به ۴۰۰۰ تومان، پراید ۸-۷ میلیونی که به واقع همین هم بسیار بیشتر از قیمت واقعی می نمود، تبدیل به ۲۰ میلیون تومان شد وتنها دلیل این افزایش قیمت هم تحریم های کمر شکن، عدم واردات قطعات و … عنوان شد، پس از تعدیل تحریم ها چرا قیمت این خودروی غیر استاندارد مورد استفاده ی قشر ضعیف جامعه نزول نکرد؟!
آیا همین مثال ساده گواهی بر این ادعا نیست که حکومت تهران فارغ از هر مساله ای، بیش از هرچیز در تلاش برای پر کردن چاه بی انتهای سازمان های مخوف تروریستی خود از بیت المال بوده و معیشت مردم و اوضاع اقتصادی جامعه، پایین ترین درجه ی اهمیت را داراست؟!
مثال دیگر دراینباره اینکه، چطور می شود علی خامنه ای که در ابتدای سال نو با ترفندی روباه گونه، سخن از اقتصاد مقاومتی به میان می آورد و جامعه را ترغیب به تحمل رنج و فلاکت بیشتر می نماید، حاضر نیست از سهم الارث ۱۰ درصدی بیت رهبری از فروش هر خودروی وطنی چشم پوشی کند؟!؟ آیا اقتصاد مقاومتی تنها برای مردم و در سطح جامعه است و ولا غیر؟!؟!
ذکر همین مثال های ساده و همه فهم می تواند دلیل جامعی بر اثبات عدم تاثیر مستقیم تحریم ها بر نوع معیشت مردم باشد که متاسفانه حکومت با تلاش وافر، آن را وارونه جلوه داده با با اتکا به این پروپاگاندای منحوس، توپ را به زمین حریف انداخته و فلاکت اقتصادی منزجر کننده ی خود را به تحریم ها ربط و بسط دهد.
در این میان آنان که نگاه عمیق تری نسبت به لایه های چرکین نظام جمهوری اسلامی دارند، بر این باورند که وجود تحریم ها و حتی شدت بخشیدن بیشتر به آن می تواند اصلی ترین ابزار برای به زانو درآوردن اصل نظام منحوس جمهوری اسلامی باشد، فرضیه ای که بیش از دیگر فرضیه های براندازی به واقعیت نزدیک است، چراکه در این صورت حداقل مبالغ کمتری از پول این ملت، صرف تحرکات ستیزه جویانه و تروریستی در سوریه، لبنان و فلسطین خواهد شد و بر همین اصل ضعف کلی حکومت پدید می آید.
این سخن به آن معناست که با توجه به رویکرد، کارنامه و تحرکات جمهوری اسلامی، چه تحریم باشد و چه نباشد، چه شدت تحریم ها افزایش یابد یا تعلیق شود، هیچ تاثیری در بهبود فلاکت اقتصادی مردم نداشته و مازاد این سرمایه ی به حق مردم، صرف فعالیت ها و عملیات های تروریستی در منطقه شده که به تبع آن قدرت نظام آخوندی را به همراه خواهد داشت.
با این اوصاف باز هم تنها تحریم است که به عنوان قوی ترین آلترناتیو مطرح بوده و می تواند نابودی جمهوری اسلامی را سرعت بخشیده تا پس از آن، سرزمین ایران که سرشار از منابع غنی زیرزمینی است، بتواند در لوای حکومتی آزاد و دموکرات، به دور از هرگونه تحرکات تروریستی و دیکتاتور موابانه، به سوی دموکراسی قدم برداشته تا شاید پس از سال ها تیره روزی، این سرزمین به آنچه حق واقعی و لیاقت این آب و خاک است برسد…
سعید عبدالمجید
بیست و دوم اردیبهشت ۲۵۷۳

۱۳۹۳ فروردین ۱۰, یکشنبه

و این مرزبانان اسیر بی کفایت!!

و این مرزبانان اسیر بی کفایت!! (سعید عبدالمجید)
حضور خودجوش مردم مقابل سفارت پاکستان به جهت اعتراض به گروگانگیری مرزبانان ایرانی توسط گروه جیش العدل، با ورود نیروهای امنیتی و ضرب و شتم معترضین به اسارت سربازان سرزمینشان همراه شد.
به گروگان گرفته شدن سربازان مرزبان ایرانی توسط گروهک جیش العدل، ازجمله اخبار تاسف باری بود که ایران را در آستانه ی نوروز، تحت تاثیر قرار داد، تاسفی که با خبر اعدام یکی از گروگان ها در اولین روزهای نوروز دوچندان شد.
مردم ایران در پی ناامیدی از تلاش جمهوری اسلامی مبنی بر آزادی مرزبانانش و پس از آگاهی از همه ی تبلیغات کذب و دروغ در پس رایزنی جهت آزادی آنان، خود دست به کار شده تا با تجمع اعتراضی مقابل کنسولگری پاکستان، خواستار ورود دولت پاکستان به ماجرا شده، توجه جوامع بین المللی حقوق بشری را به خود جلب کرده و به این طریق کورسوی امیدی برای مرزبانان ایرانی جستجو کنند اما در کمال ناباوری شاهد آن بودیم که نیروهای امنیتی یا همان سربازان گمنام امام زمان در عین بی شرافتی، رفتاری خشونت آمیز با مردمی داشتند که فقط آزادی سربازان کشورشان را خواستار بودند! و در نهایت آنکه تجمع اعتراضی و خودجوش مردم مقابل سفارت پاکستان پاداشی به جز باتوم، گاز اشک آور و رعب و وحشت نداشت!
این به آن معنی است که در واقع جمهوری اسلامی نیازی به آزاد سازی مرزبانان نداشت!!!images
اصلا چه دلیلی دارد دیپلمات های جمهوری اسلامی وقت خود را صرف تبادل گروگان های سرباز کنند؟ مگر این سربازان چه خدماتی به جمهوری اسلامی داده بودند که حالا انتظار تلاش های دیپلماتیک دولت بابت آزادی خود را دارند؟
آنها نه برای حکومت جاسوسی کرده بودند! نه عرضه ی آدم کشی در دیگر کشورها را داشتند و نه حتی لایق آن بودند که باتومشان در خدمت ولایت بر تن ملت بنشیند!! آنها یک مشت سرباز بی کفایت بودند که حتی نمی دانستند استقرار استراتژیکی شان، بدترین شکل ممکن استقرار است.
از سویی دیگر جمهوری اسلامی هم در حد توانش تلاش و رایزنی خود را برای آزادی سربازان انجام داد، منتها سرکرده ی جنایت کار جیش العدل شعور نداشت تا وقتی هنرمند محبوب ایرانی، از برنامه ی پر بیننده ی ۹ ۰ تقاضای آزادی مرزبانان را کرد، به احترام نقش های ارزنده ی پرستویی در کتاب قانون یا آژانس شیشه ای، سربازان را آزاد کند. او نمی فهمید که باید به حرمت نیش زنبور رضا کیانیان و رضا عطاران، مرزبانان بی گناه را به خانه بفرستد. حالا این وسط گناه مسوولان خادم جمهوری اسلامی چیست؟! اصلا وقتی سرکرده ی جیش العدل زبان آدمیزاد نمی فهمد، به جمهوری اسلامی چه؟!؟
دولت تدبیر و امید چه گناهی کرده که این سربازان بدون هیچ کارنامه ای در جنایت و آدم کشی اسیر دشمن شده اند؟! واقعا این هم تقصیر حکومت است؟ اگر آنها حداقل چند جنایت علیه بشریت، جاسوسی در کشورهای بیگانه یا حداقل حضوری پررنگ در سرکوب و ضرب و شتم مردم کوچه و خیابان داشتند، شاید امیدی به آزادی شان بود و چه بسا همین حالا مثل مزدوران سپاه که به اسارت ارتش آزاد سوریه درآمده بودند، بر سر سفره ی هفت سین خانه هایشان نشسته بودند.
آیا این زیاده خواهی ملت ایران نیست که بدون هیچ کارنامه ی جرم و جنایتی به دنبال آزادی و بازپس گیری مرزبانان است؟!؟ آیا خود کرده را تدبیری هست؟ چرا همه ی تقصیر ها را به گردن جمهوری اسلامی می اندازیم؟!؟92139_444
مگر همین چند روز پیش حکومت با تبادل تعدادی از اعضای سپاه پاسداران و اعطای پوئن های ویژه یا بطور صریح تر باج های بسیار به ارتش آزاد سوریه، زمینه ی بازگشت سربازان بازنشسته ی امام زمان به میهن را فراهم نکرد؟ مگر حکومت ولایت فقیه، پاداش آدمکشی و جنایت حتی در کشوری دیگر را بی پاسخ می گذارد؟ این همان عزم ملی در فرهنگ و مدیریت جهادی است دیگر!! مدیریت جهادی یعنی آنکه جهاد کنیم تا فرهنگ آدم کشی زنده بماند، مزدوران آدم کش سپاه را آزاد کنیم تا شاید در ماموریتی تازه به جان مردمان دیگری بیفتند و دمار از روزگار بی فرهنگشان درآورند، نه اینکه مشتی سرباز را که حتی در شهر نبودند تا حداقل یک گلوله ی گاز اشک آور ناقابل را به چشم شهروندان فرو کنند…
شرم بر شما بی شرفان باد که اینچنین کمر به نابودی ایران و ایرانی بسته اید، نفرین بر شما که هر روز جنایت های بشری تان ابعاد تازه تری به خود می گیرد و هر روز در پس حراج ثروت ملت بدشگون ایران و باج دادن به قدرت های جهانی، به عمر منحوس خود اضافه می کنید، اما به یاد داشته باشید که یقینا آنطور نماند و اینطور نیز نخواهد ماند، دیروز ندا و سهراب را کشتید، امروز جمشید دانایی فر سرباز مرزبان را کشتید و فردا هم دیگر جوانان سرزمین مرا می کشید اما وای بر روزی که از اریکه به زیر کشیده شوید، آن روز تاوانی خواهیم گرفت به وسعت حقارتتان، آن روز دیر نیست، تیرک های تهران انتظارتان را می کشد…
سعید عبدالمجید
هشتم فروردین ماه ۲۵۷۳

۱۳۹۲ اسفند ۲۱, چهارشنبه

آخرین فرمان چشم آبی! (هانی یوسفی)

سرزمین پارس از دیرباز چه بسیار بزرگ مردانی به خود دیده که با دلاوری های خویش، نام خود را جاودان و میهن را سرفراز و استوار گردانیده و موجبات سرافرازی اسران را فراهم آورده اند. نادر جهانبانی ژنرال چشم آبی ارتش شاهنشاهی نیز در زمره ی همین دلاور مردان تاریخ ایران است.

در اسفند شوم ۱۳۵۷، همان روزهایی که افسران با شرف ارتش شاهنشاهی ایران، یک به یک  به جرم وطن پرستی‌ تیر باران شدند، آن روزها که آمدن فرشته با نوای مرگ همراه شد تا پشت بام مدرسه علوی تبدیل به سلاخ خانه ی شیرمردان سرزمین ایران شود که بی‌ شک سر آمد همه ی آنها سپهبد نادر جهانبانی خلبان نیروی هوایی شاهنشاهی و یکی‌ از خلبانان ویژه محمد رضا شاه پهلوی و سرپرست تیم آکروجت تاج طلایی بود ، وی در سال ۱۳۰۷ در تهران چشم به جهان گشود پدر او تیمسار سپهبد امان الله جهانبانی از فرماندهان ارتش شاهنشاهی ،وزیر و سناتور سنای ایران و مادرش از مهاجرن روسی بود .
سپهبد جهانبانی دانش آموخته دانشگاه خلبانی‌ نیروی هوایی‌ روسیه و آموزش دیده دوره‌های خلبانی‌ جنگنده‌های جت از آلمان بود از وی به عنوان یکی‌ از محبوب‌ترین چهره‌ها بین پرسنل نیروی هوایی ایران یاد می‌‌شود .
وی در آلمان با لیدر تیم آکرجت آمریکا اشنا می‌‌شود و از طریق او فنون آکرباسی هوایی با هواپیمای جت را فرا می‌گیرد و پس از بازگشت به ایران نخستین تیم اکرو جت ایران را در سال ۱۹۸۵ تشکیل می‌‌دهد .
افتخارات او برای میهن تا بهمن ۵۷ که سایه ی دیکتاتوری گربه ی سبز ایرانی را در چنگال گرفت ادامه پیدا کرد تا اینکه در ۲۲ بهمن در پست نیروی هوایی در دوشان تپه دستگیر می‌‌شود، وی حتی در آن شرایط که همه به فکر جان خویش بودند حاضر نمی‌شود پست خود را ترک کند و تا لحظه آخر به قسمی که برای حفاظت از سرزمینش خورده بود پای بند می‌‌ماند .
وی را برای محاکمه‌ به نزد خلخالی می‌‌برند به گردنش کاغذی انداختند تا جرمش را بنویسند اما او جرمی‌ مرتکب نشده بود کسی‌ هم پیدا نشد شهادت دهد که جرمی‌ انجام داده باشد ، پس به روی کاغذ سفید نوشتند سپهبد نادر جهانبانی عامل فساد، کیفر خواست بر وی خوانده می‌‌شود و وی در دفاع از خود می‌گوید: آنچه را که شما مطرح کردید آنقدر مسخره و احمقانه است که دلیلی برای پاسخ گفتن به آن نمی‌‌بینم اما چند دروغ بزرگ گفتید که همراه با اتهام زدن‌هایتان، حکایتگر این حقیقت است که شما نه تنها مسلمان نیستید بلکه مشتی بی‌ وطن ، بی‌ دین و مزدور که به دستور اربابانتان فقط قصد ویرانی کشور من و ارتش سرزمین مرا دارید.Nader-Djahanbani
پدر من جاسوس روس نبود بلکه افسری ایرانی‌ بود که در روسیه درس خوانده ،من هم هرگز عامل کشوری نبوده‌ام بلکه در سال هایی که شما برای لقمه نان مزدوری سر حسین را از این منبر به آن منبر می‌‌کشاندید در آمریکا به عنوان بهترین و با استعداد‌ترین خلبان ایرانی‌ بر اوج ابر‌ها پرواز می‌‌کردم، حال شما چگونه به خود اجازه می‌‌دهید به من تهمت خیانت بزنید؟ شما از خود خجالت نمی‌‌کشید؟ شما از مردم شرم نمی‌‌کنید ؟شما از هزاران جوان ایرانی‌ که من با همه تلاش در راه فراهم کردن وسایل ورزشی و ایجاد امکانات جهت تربیت روح و جسم آنها در ماه‌های گذشته کوشیده‌ام آزرم نمی‌‌کنید ؟
شما که هستید ؟ آیا به جز جمعیتی غارتگر و خونخوار و به دور از هر نوع صفت انسانی‌ ؟ کسانی‌ را می‌‌شناسید که چون شما بر هر آنچه ملی و ایرانی‌ است تیغ بکشند ؟ آقایان من پنجاه و یک سال به خوبی‌ و نیکی‌ زندگی‌ کرده‌ام و قرارگاهم عثمان‌ها بود پاسخی برای یاوه گویی‌های شما ندارم، به دستوری که اربابانتان داده اند عمل کنید ولی‌ اطمینان داشته باشید که مردم ایران خیلی زود از خواب فعلی‌ بیدار می‌‌شوند و این لتبار که با دروغ و تزویر شما به آن، در جان و روح آنها رخنه کرده ، بسیار سریعتر از آنچه فکر کنید فرو خواهد نشست آنگاه شما هستید و خشم ملتی که به تار و پود شما آتش می‌‌کشد .من دفاع خاصی‌ ندارم ، من آماده اعدام هستم.
سر انجام ژنرال چشم آبی ایران در روز ۲۲ اسفند ۵۷ به حکم صادق خلخالی جنایت کار حکم شرع وقت به روی پشت بام مدرسه علوی تیر باران شد .200445_10151399723480309_765198906_n
آری اسفند ماه یاد آور لحظاتی است که جمهوری اسلامی افسران لایق میهن را تیر باران کرد ، افسرانی که جرمشان وطن پرستی‌ بود.
وقتی‌ نگاهی اجمالی به جنگ ۸ ساله ایران و عراق می‌‌اندازیم،  پی‌ می‌‌بریم که میراث این افسرن برای ایران چه بوده است ،ارتش ایران ۸ سال با عراق جنگید و شالوده و بنیان این ارتش را افسرانی همچون سپهبد جهانبانی پایه گذاری کرده بودند و به خاطر همین بود که در سال ۵۷ ارتش ایران جز ۵ ارتش قدرتمند دنیا به حساب می آمد ، نیروی کار آمد و متخصص که توانستند خرمشهر را از دست دشمن آزاد کنند ،اری خرمشهر را بر خلاف گفته‌های رهبران جمهوری اسلامی ارتش شاهنشاهی آزاد کرد نه خدا .Jahanbani-1
خلبانان ماهر ایران در زمان جنگ ۸ ساله شاگرد مکتب افسرانی همچون جهانبانی‌ها بودند ، خلبانانی همچون عباس دوران ،نامجو ، احمد پیشگاه هادیان ، آبشناسان و … همانان بودند که نگذاشتند رویای صدام برای قادسیه جدید به واقعیت بپیوندد .
وقتی‌ اسم عراق به میان می‌‌آید انسان ناخود آگاه یاد آن خاطره معروف سپهبد جهانبانی می‌‌افتاد که در زمان حکومت شاه فقید وقتی‌ صدام در مرز ایران حرکت‌هایی‌ را انجام داد ، وی در یک چشم به هم زدن سوار بر هواپیمای خود بر فراز کاخ ریاست جمهوری بغداد بود و آنجا با تماس با پایگاه نظامی در تهران درخواست فرمان بمب باران کرد و حتی ارتش عراق نتوانست بفهمد که او کی‌ به بالای کاخ ریاست جمهوری عراق رسیده است اما شاهنشاه با این فرمان مخالفت کرد و او به آشیانه بازگشت . افرادی همچون جهانبانی مرد عمل بودند و مشخص است که شاگردان او هم که از وی درس یاد گرفته بودند مرد عمل می‌‌شوند .
اما اینک از آن ارتش قدرتمند چه به جا مانده است؟ میراث جمهوری اسلامی برای ما چه بوده؟ یک ارتش فرسوده و بی‌ کفایت ،این ارتش در جریان گروگان گرفتن مرزبانان ایرانی‌ آب پاکی‌ را به روی دست‌های ما ریخت و نشان داد از این ارتش آبی گرم نمی‌شود .
آری ژنرال چشم آبی در چنین روزهایی به آسمان پر کشید، همان جایی‌ که به آن تعلق داشت و آخرین فرمانی که از زبان او شنیده شد فرمان آتش تیرباران خود بود و آخرین خواسته‌اش این بود که چشمانش را در هنگام اجرای حکم اعدام باز بگذرند تا برای آخرین بار شاهد پرواز گلوله‌ها باشد .
پس از خواندن زندگی‌ نامه سپهبد تیمسار نادر جهانبانی هر ایرانی‌ وطن پرست نا خواسته به نشانه‌ احترام کلاه از سر بر می‌دارد و سر تعظیم در مقابل این چنین افسرانی فرود می‌‌آورد ، سربازانی که تمام زندگی‌ خود را وقف تجلی‌ نام پاک ایران کردند و افسوس می‌خورد که ساده این مردان را از دست دادیم و یا بهتر بگوییم در مقابل چه چیزی اجازه دادیم به این سادگی‌ دشمنان ایران سربازانمان را از بین ببرند و ما هم نشستیم و تماشا کردیم ،که اگر بودند ما شاهد اینگونه حقیر شدن ایران نمی‌‌شدیم .
هانی یوسفی
بیستم اسفند ماه ۲۵۷۲

۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

طبرزدی اینجا، طبرزدی اونجا، طبرزدی همه جا (سعید عبدالمجید)

پس از شکست اعتراضات مردمی در سال ۸۸ که با خیانت رهبران سبز عقیم ماند، طرحی دیگر در دستور کار جمهوری اسلامی قرار گرفته تا با راه اندازی به اصطلاح اپوزیسیونی دیگر، مدتی هر چند اندک، اذهان را به سمت و سویی فارغ از براندازی نظام معطوف کند و بر همین اساس سناریویی طراحی شده که نقش اصلی آن را حشمت طبرزدی ایفا می کند.

ایران از جمله کشورهایی است که سال ها اسیر چنگال نکبت دیکتاتوری بوده و شوربختانه آنکه جنس این نکبت آنچنان اختاپوس وار جامعه ی ایرانی را در برگرفته که همواره تشخیص سره از ناسره یکی از سخت ترین کارها بوده و از عمده ترین دلایل عدم چیرگی بر استبداد حاکم تا به امروز نیز همین بوده است. اما نکته ی خوشحال کننده در این میان، استفاده ی مکرر جمهوری اسلامی از نسخه های تکراری و همیشگی بوده که خوشبختانه دیگر تاریخ مصرفشان به سر آمده، چنین ابزاری بی اثر شده تا ملت ایران با اتکا به روشنگری های پیرامون، در آستانه ی نگرشی تازه برای رسیدن به آزادی قرار گیرند.
آخرین دست آورد از تار و پود فرسوده ی نسخه های جمهوری اسلامی هم، طرح به راه انداختن اپوزیسیونی به اصطلاح مخالف حکومت بوده تا مهره های دست پرورده و پرورش یافته در مکتب همان دیکتاتوری منحوس، حکم سوپاپ اطمینان بقای نظام را پیدا کنند. بر اساس این طرح مهره های دست آموز نظام، با پرداختن به مکنونات قلبی مردم، سخنی از دل جامعه می گویند تا لاجرم بر دل نشیند و وابسته های دیروز در قالبی جدید با ماسک مخالفت با آرمان های ولایت، محبوبیتی دست و پا کرده و خود خواسته آن کنند که جمهوری اسلامی می خواهد!
محمد خاتمی و در پی آن میر حسین موسوی و شیخ مهدی کروبی پرچمدار چنین طرح ننگینی بودند که به واسطه ی خیانتشان توانستند چند سالی به عمر ننگین جمهوری اسلامی اضافه کنند.
پس از پایان نمایش رهبران سبز که نام فتنه نیز برخود گرفت، حالا اما در تکراری دیگرطیف دیگری مد نظر قرار گرفتند تا نقش راهبردی اپوزیسیون مثلا مخالف حکومت در داخل را مدیریت کنند.
با اتمام پرده ی اول این نمایش که با حصر رهبران سبز که نام فتنه نیز به خود گرفت، حالا سکانس دوم این ماجرا در حال کلید خوردن است تا طیف دیگری که مد نظر گرفته شده اند، مدیریت بحران جمهوری اسلامی را بر عهده گیرند.
حشمت الله طبرزدی آخرین مهره ای است که از قوطی جمهوری اسلامی سربرآورده تا پس از سال ها خدمت صادقانه، اینبار در جبهه ای دیگر طی طریق کرده تا شاید بتواند ذره ای به عمر حکومت جمهوری اسلامی اضافه کند!
طبرزدی زاده ی زاده اول فروردین ۱۳۳۸ درروستای دُرّ از توابع گلپایگان اصفهان، روزنامه‌نگار فعال دانشجویی – سیاسی و فارغ‌التحصیل رشته مهندسی راه و ساختمان از دانشگاه پلی تکنیک تهران (امیر کبیر) است.
وی که از آغازین سال های دهه شصت عضو دفتر تحکیم وحدت بود در سال ۱۳۶۳ به همراه برخی دیگر «اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی» را تاسیس کرد. او از هواداران جدی جمهوری اسلامی و از جمله علی خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی بود و برای اولین بار از عنوان امام خامنه‌ای برای علی خامنه‌ای استفاده کرد و مروج طرح مرجعیت خامنه‌ای بود. اما با آغاز تورم شدید در دوران هاشمی به منتقد وی تبدیل شد و در دوران پس از دوم خرداد نیز به یکی از منتقدان جدی خامنه‌ای بدل گشت. او در سالهای پایانی دهه هفتاد به چهره شاخص دانشجویی مخالف جمهوری اسلامی بدل شد و جبهه دمکراتیک ایران را تأسیس کرد و اکنون خود را یک سکولار می‌داند. وی مدیر مسوول نشریات «پیام دانشجو»، «ندای دانشجو»،«هویت خویش» و «گزارش روز» بود.
اگرچه بیوگرافی کوتاه وی خود به اندازه کافی نشان دهنده ی تفکرات رادیکالی و پنهان این روزهای اوست، اما ذکر ریزنکاتی دیگر در این طرح، خود گویای خیلی از مسایل است.
یکی از نقاط مبهم و سوال برانگیز کارنامه مبارزاتی طبرزدی، چرخش های ۱۸۰ درجه ای نسبت به طیف های حمایتی اش است. وی که در روزگاری نه چندان دور از حامیان سرسخت حلقه ی رفسنجانی بود و همواره تلاش های مستمری از طرح ها و برنامه های آن روزهای سردار سازندگی(!) داشت، به یکباره تغییر موضع داده و در زمره ی مخالفان سرسخت او قرار گرفته، راه به سوی بیت رهبری کج کرد و با استفاده ی ابزاری از رسانه ی تحت نفوذ خود که مجوز آن نیز به نوعی هدیه از سوی هاشمی رفسنجانی بود، خامنه ای را امام و مرجع شیعیان نامید تا مدتی را هم در خدمت حامیان ولایت فقیه باشد. در واقع حمایت تمام قد طبرزدی از خامنه ای و تراوشات فکری بیت رهبری در او آنقدر مشهود بود که کمتر کسی باور داشت روزی اورا در صف منتقدان ولی فقیه ببیند.payame-daneshjou
حالا اما سال هاست که طبرزدی مخالف خامنه ای بوده و به تبع همین مخالفت هم زمان نسبتا زیادی را در زندان سپری کرده، اما این سوال همچنان پابرجاست که چرا و چگونه تغییر موضع های گاه و بی گاه طبرزدی بی هیچ توضیح و ادله ای از نظرها پنهان می ماند!
نکته ی مبهم دیگر در این میان اتفاق های حضور چند ساله ی وی در زندان(که آن نیز به گواه بسیاری از هم بندان و هم سلولی های وی بسیار سوال مبهم در دل دارد) است که چطور وی به یکباره و در آخرین روزهای مرخصی اش در حد مدیریت اپوزیسیون مطرح می شود تا آنجا که عکس ها و سخنان او دست به دست گروهی از اپوزیسیون ساده لوح خارج از کشور هم شده است.
در این میان سوال های بسیار ساده ای وجود دارد که جملگی سیاسیون مبارز(!) عاجز از پاسخ به آن است، و آن اینکه؛
چطور می شود یا صریح تر مگر می شود کسی که منزل مسکونی اش واقع در سعادت آباد که در حال حاضر هم خانواده اش در آن سکنی دارند، دفتر کارش واقع در میدان هفتم تیر تهران و دیگر دفترش واقع در میدان انقلاب، جملگی هدیه از نهاد ریاست جمهوری بوده و یا حساب جاری ۱۷۸۱بانک ملی شعبه زبرجد، کد ١٣۰۲واقع در خیابان پاسداران که با شک و شبهه ی فراوان پر و خالی می شود، به یکباره منتقد اصلی نظام شده، تا آنجا پیش رود که حتی احتمال خطر جانی نیز برایش وجود داشته باشد!!1974548_752919198059500_803428317_n
مگر می توان باور داشت کسی که در اوج بحران های سیاسی، در تب و تاب تغییر و تحول رییس کل سازمان زندان های کشور و روسای زندان ها در ابتدای حضور احمدی نژاد که تمام مرخصی های زندانیان لغو شده بود، مورد عنایت قرار گرفته، سوگلی زندانیان شده و به مرخصی تشویقی می رود، حالا در اندیشه ی براندازی نظام باشد؟!
ذکر همین چند نکته می تواند گواهی مستند بر طرح شوم جمهوری اسلامی در پی تشکیل اپوزیسیون داخلی باشد که خواسته یا ناخواسته جریان های فکری داخلی و بعضا خرده اندیشان سیاسی خارج از کشور را هم به سمت و سوی بقای بیشتر نظام سوق می دهد!!
از سوی دیگر ذکر این نکته نیز قابل تامل است که مگر چندبار باید از یک سوراخ گزیده شد؟؟ مگر آن روز که سیل میلیونی معترضان ایرانی، دلخوش به رهبران اپوزیسیون داخلی به خیابان ها آمدند، نتیجه ای به جز خیانت رهبران دست آموز حاکمیت و خاموشی اعتراضات گسترده نصیبشان شد؟!
مگر سیل خروشان انسانی در خیابان که به جد، لرزه ای وحشتناک بر اندام حکومتیان انداخته بود، همواره با تاکید به سکوت، دوری از خشونت و حمایت از اصل نظام که هدفی به جز مقاصد شخصی و البته جااندازی دیکتاتوری منحوس جمهوری اسلامی نداشت، به بیراهه نرفت؟ggg
به واقع در روزهایی که پایه های لرزان نظام در آستانه ی فروپاشی قرار داشت با خیانت محرز عروسک های دست آموز و پرورش یافته ی مکتب جمهوری اسلامی جهشی معکوس پیدا کرده، نتیجه آن شد که خواست جمهوری اسلامی بود!
آن روزها نیز خرده اندیشان سیاسی که روزگاری در صف شمشیر زنان خمینی بودند با نقاب فوکول کراوات، محور اعتراضات را به سردی و نهایتا خاموشی رهنمون ساختند تا پتانسیل مهیای براندازی نظام، به سود حاکمیت به هدر رود!!
حال به نظر این پروسه دوباره در حال اجراست، حالا نیز مهره ای پرورش یافته از مکتبی منحوس، پرچم اصلاحات به دست گرفته تا در پس خیمه شب بازی هایش تضمین کننده ی بقای نظام باشد.
حال روی سخن با کسی است که عکس ها و تبلیغاتش یکی پس از دیگری میان اپوزیسیون خارج از کشور دست به دست می شود و تلاش زیادی صورت گرفته تا از او به عنوان آلترناتیو براندازی یاد شود.
آقای حشمت الله طبرزدی؛
هرگز فراموش نکردیم و نمی کنیم شما که خواسته یا ناخواسته پرچم دار اپوزیسیون سیاسی شده ای، همان هستی که خامنه ای را امام و مرجع شیعیان نامیدی، همان هستی که روزگاری در لشگر هاشمی شمشیر زدی و روزی دیگردر هیات خامنه ای، همان هستی که به فراخور روزگارت چرخش های ۱۸۰ درجه ای داشتی! حال چطور انتظار داری تا باور کنیم عضو فعال دفتر تحکیم وحدت، تیشه در دست، داعیه ی براندازی جمهوری اسلامی را دارد؟!؟!
غیر از این است؟ واقعا براندازی؟ ثابت کن برادر، ثابت کن…
سعید عبدالمجید

ششم اسفند ۲۵۷۲

۱۳۹۲ اسفند ۱, پنجشنبه

خروش بختیاری یار دبستانی را می خواند

پخش سکانسی از سریال سرزمین کهن در تلویزیون جمهوری اسلامی موجی از اعتراضات مردمی را به همراه داشت تا آنجا که دامنه ی اعتراضات به سایر شهرها گسترش یافته و با شعارهای ضد حکومتی ادامه پیدا کرده است.


جمهوری اسلامی در طول عمر منحوس خود همواره از همه ی ابزارها برای شکاف هرچه بیشترمیان قومیت های متفاوت ایران استفاده کرده تا به این ترتیب بتواند ارجحیت ملیت ایرانی بودن نسبت به مذهب و عقاید مذهبی را از بین ببرد. این شیوه ی کثیف بارها و بارها به آزمون گذاشته شده و متاسفانه در پاره ای از دفعات نتیجه ی مورد دلخواه حکومت نیز حصول شده است!
استفاده از گویش های اقوام مختلف در قالب نمایش های طنز و کمیک که به سرعت تبدیل به لطیفه های عامی در سطح جامعه شده و به تبع همین طنزی که خزنده و ناخواسته، در اندک زمانی تبدیل به ناهنجاری قومیتی خواهد شد، به کرات به عنوان ابزار خاموش حکومت به کار گرفته شده است. ناهنجاری هایی که با همان سرعت گسترش، جای خود را به کینه و دشمنی داده تا بی صدا ریشه در باورها پیدا کرده و نتیجه آن شود که احزاب افراطی متعدد موسوم به پان اینجایی و پان آنجایی تیشه به ریشه ی باور میهن پرستی بزند.
پخش سکانسی از سریال موهون، سراسر تخطئه و دروغ سرزمین کهن از تلویزیون جمهوری اسلامی، با همان هدف پیشین و صرف هزینه ای بس گزاف با حضور جمعی از هنرمندان گرانقیمت و نامدار ایرانی اما، اینبار گریبان گیر حکومت شد تا ضرب المثل یه بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک و … مصداقی عینی پیدا کند.
دلاور مردان ایل بختیاری که به گواه تاریخ، غیور مردی و شجاعتشان در همه ی عرصه های تاریخی زبانزد خاص و عام بوده، در حرکتی خود جوش و بر خلاف انتظار نظام، باز هم غرور آفریدند تا اشغالگران سرزمین پارس بدانند عرق ایرانی همچون آن نیست که از اجداد تازی خود( بدون توهین به قوم عرب، منظور تازی زاده های بی سرزمین است) به ارث برده اند.
نکته ی با اهمیت در این اعتراض ها اما، گسترش روزافزون آن در میان دیگر هموطنان ایرانی بوده و این فرصتی است که باید قدر آن را دانست و از آن به بهترین شکل استفاده کرد.
حالا فرصت آن دوباره پیش آمده با نگاهی رو به عقب، اعتراضات پس از انتخابات ٨٨ را تجربه راه قرار داده و طلب کنیم مطالباتی را که پیشینه اش سه دهه سکوت است. حالا اما می توان تجربه از سرکوب اعتراضات به حق ٨٨، که با خیانت رهبران جنبش سبز به سردی گرایید و خاموش شد را سرلوحه مبارزه قرار داده و اینبار با تصحیح اشتباهات، بشکنیم تابوی بی هویت سه دهه خیانت جمهوری اسلامی را.
حالا که حکومت، ناخواسته و به دست خود، آتش را در انبار کاه انداخته، وقت آن است که بگیریم انتقام جوانانی را که حرمت آزادی را با خون خود معنا کردند. وقت آن است که هر یک حنجره ی در خون غلطیده ندا شویم و فریاد برآوریم بر دیو خیابان پاستور، حالا هر مشت ما می تواند فریادی باشد از گلوی سهراب اعرابی، هرفریادمان می تواند خروشی باشد از سینه ی شاهرخ رحمانی که صدای اعتراضش زیر چرخ ماشین نیروی انتظامی خاموش شد، حالا وقت آن رسیده که به یاد بیاوریم ضجه های شبانه ی مادر ستار بهشتی از برای مظلومیت رعنای جوانش و صدای مادری شویم که نازنین یل زندگیش به قیمت فریاد آزادیخواهی سرزمین من و تو پرپر شد. باز وقت آن است که بلند نجوا کنیم سرود یار دبستانی را و فرا بخوانیم دیگر یاران را که به زیر بکشیم جرثومه ی تباهی و جنایت را.
نترسیم از رعب و وحشت تجاوزگران امنیتی، جسارت تبلور یافته ی مبارزانی شویم که سال ها در زندان های حکومتی، تاوان آزادیخواهی پس می دهند، صدای ارژنگ داوودی، یل بختیاری باشیم که سال ها در بدترین شرایط حاضر نشد شرافت و آزادگی خود را به قیمت رهایی از زندان به حراج بگذارد، شکنجه و تبعید را به جان خرید تا بیاموزد که می توان تیشه بود بر ریشه ی بی هویت جمهوری اسلامی.
حالا که خوزستان به پا خواسته، اصفهان به پا خواسته، الیگودرز فریاد برآورده، بشتانیم به فروپاشی ظلم و جنایت در سرزمین پارس، ایران را به خیزش واداریم و بخوانیم سرود که آزادی سرزمینم آرزوست…
سعید عبدالمجید

بیست و نهم بهمن ماه ٢۵۷۲

۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

۳۵ سال پس از تبدیل آب و برق مجانی به سبد کالا !

سی و پنجمین سالگرد انقلاب ۵۷ علیرغم باطن چرک و دروغینش، اینبار هم با زرق و برق و تبلیغات رسانه ای چنان بزرگ نمایی شد که انگشت حیرت به دهان گرفتم و بر آن شدم تا گزارشی کاملا مستند از تاریخ معاصر ایران و قیاس آن با حکومت نکبت باری که خمینی بر سرزمین پارس گستراند داشته باشم.


سی و پنجمین سالگرد انقلاب۵۷ هم سپری شد تا آنان که در بهار پیروزی و طلوع فجر به انتظار پول نفت بر سر سفره هایشان بودند، حالا پس از سه دهه در صف توزیع سبد کالا یقه ی یکدیگر را بدرند آن هم به بهای چند کیلو برنج هندی!!
کمتر از یکصد سال پیش ایران که تحت تاثیر تفکرات مذهبی خاندان قاجاریه و دیکتاتوری سیاسی فراخور همان دوران، به کل فرهنگ چند هزار ساله اش به یغما رفته و ویرانه ای بیش نبود، بیش از هر زمان دیگری نیازمند یک ناجی برای دگردیسی در همه ی زمینه ها بود.
آن روزها که سردار سپه داعیه ی بزرگی ایران را در سر می پروراند، شاید کمتر کسی باور داشت که او همان ناجی بزرگ ایران زمین است که توانایی ریکاوری فرهنگ ایرانی در دنیا را داشته باشد، اما فقط ۱۶ سال کافی بود تا ویرانه ی به میراث رسیده از قاجار، پله های بزرگی را یکی پس از دیگری طی کند و در جاده ی ایجاد نظم نوین قرار گیرد.
او با به دست آوردن قدرت بلامنازع، به سرعت اصلاحات اجتماعی را آغاز کرد واصلاحاتی انجام داد که بیش از پیش نشان از حس ایران پرستی اش داشت.وی خواهان ایرانی بود که از یک سو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانه‌های دولتی، شبکه‌های ارتباطی، بانک‌های سرمایه‌گذار، و فروشگاه‌های زنجیره‌ای باشد.
با پایان دوران جنگ قدرت در کشور و پادشاهی رضا شاه، دوره رشد و سازندگی آغاز گردید، اگر چه در این دوران هنوزهم مخالفانی چون محمدتقی بهار و محمد مصدق، آنقدر آزادی داشتند تا علناً با شاه مخالفت کنند، اما این دلیل آن نبود که شاهنشاه مقتدر ایران را از اهداف بزرگش باز دارد و بر این اساس برنامه گسترده‌ای را برای سامان اداری و اقتصادی کشور به دست گرفت. رضا شاه توانست از آرامش نسبی میان دو جنگ، حداکثر بهره‌برداری را نموده و زیرساخت‌های کشور همچون ارتش و راه‌ها را به دست مستوفی‌الممالک، نخست وزیر مردمی و شناخته شده نوسازی کند، در همین دوران بود که کاپیتولاسیون الغا شده وراه‌آهن سراسری ایران به سرعت ساخته شد، همچنین آخرین آشوب ها و نا امنی‌ها نیز توسط رضا شاه سرکوب شد و شمال شرق ایران که محل جولان یاغیان بود، به تسخیر ارتش درآمد و شهرهای جدید (مانند بندر ترکمن و گنبد کاووس) در محل این ناآرامی‌ها ساخته شد.
رضاشاه چه در جایگاه پادشاه و چه در جایگاه نخست‌وزیر و وزیر جنگ، خدمات شایانی داشت که برخی از آن‌ها عبارت‌اند از: متحدالشکل کردن لباس مردان، دستور به سر گذاشتن کلاه پهلوی به جای دستار و فینه و اجباری کردن کت و شلوار و کفش مردانه به جای لباس های سنتی در سال ۱۳۰۳ خورشیدی (در پست نخست‌وزیری) ، کشف حجاب اجباری (تغییر لباس زنان از پیچه و روبند به لباس و کلاه فرنگی و بازکردن صورت)، ایجاد دادگستری تهیه و تصویب نخستین قانون مدنی ایران، بنیانگذاری ثبت اسناد، بنیانگذاری ثبت احوال و اجباری کردن برگزیدن نام خانوادگی و صدور شناسنامه، لغو کاپیتولاسیون، اسکان عشایربراندازی خانسالاری (ملوک الطوایفی)، یکی کردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران، بنیانگذاری بانک سپه، بنیانگذاری بانک ملی ایران، بنیانگذاری بیمه ایران، ساخت راه‌آهن سراسری ایران (از خلیج فارس تا دریای خزر)، گسترش صنایع، بنیانگذاری رادیو ایران، بنیانگذاری خبرگزاری پارس، بنیانگذاری دانشگاه تهران، بنیانگذاری فرهنگستان ایران، تغییر تقویم رسمی ایران از تقویم هجری قمری به تقویم خورشیدی جلالی (تغییر ماه های حیوانی به ماه های اوستایی).
خدمات شایان رضا شاه اما با پایان جنگ جهانی دوم و تصرف ایران به دست متفقین متوقف شد تا پس از اشغال ایران، بریتانیا در پیامی به این مضمون: ممکن است اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کناره‌گیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه‌حل دیگری وجود دارد، بزرگترین خادم ایران را از تخت به زیر بکشد.
پس از آن اما محمدرضا شاه آریامهر بر تخت نشست تا ادامه دهنده ی ساخت ایران مدرن باشد. زمانی که محمدرضا پهلوی به پادشاهی رسید، ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلستان بود. این اشغال تا سال ۱۹۴۶ طول کشید و پس از خروج این نیروها ایران در تلاش برای بازیابی مجدد استقلال خود موفقیت شایانی در بزرگی میان قدرت های دنیا به دست آورد.
از اواسط دهه چهل، شاهنشاه برای کاستن از وابستگی‌های سیاسی و فنی به غرب٬ روابطش با شوروی را بهبود بخشید تا مناسبات اقتصادی و سیاسی جدیدی با شوروی شکل بگیرد. این بهبودی روابط علاوه بر سود اقتصادی، موقعیت و قدرت چانه‌زنی شاهنشاه را در مقابل غرب، رقیبان منطقه‌ای مانند عراق و جمال عبدالناصر و نیروهای مخالف داخلی تا حد بسیار زیادی بالا برد. وی حتی به خوبی توانست از اهرم نفت و اوپک استفاده برده تا عملا در آغاز دهه پنجاه به عنوان قدرت بلامنازع نفتی و منطقه‌ای، حتی با متحدان غربی خود بر سر منافع ایران چانه‌زنی کند.
از دیگر خدمات شایان ذکر شاهنشاه ایران،حاکمیت نظامی ایران بر جزایر سه‌گانه و خاتمه به اختلافات مرزی با عراق تحت قرارداد الجزایر و از موضع قدرت بود. در بین دهه چهل و پنجاه شمسی اقتصاد ایران آنقدر رشد پیدا کرده بود که از ایران به عنوان یکی از مدرن ترین کشورهای دنیا و البته بهشت خاورمیانه نام برده می شد. سفر شاهنشاه به کشور فنلاند در سال ۱۳۴۹ و قیاس آن روزهای هلسینکی و تهران خود گواه مستندی بر این ادعاست.
قدرت مطلق ایران در منطقه و دنیا تا به آنجا رسیده بود که شاهنشاه ایران به پشتوانه ی پتانسیل بالای اجتماعی، اقتصادی و حتی نظامی، به درخواست‌های آمریکا برای استفاده از نفوذ خود در اوپک برای پایین آوردن قیمت نفت پاسخ منفی داده واین موضوع باعث آن باشد تا امریکا برای پایین آوردن قیمت نفت از ایران ناامید شده و دست به دامن عربستان سعودی شود تا طرح پلید سرنگونی شاهنشاه و فلاکت مردم ایران کلید بخورد.
حالا اما خیلی از آن روزهای سفید گذشته است، حالا نه پاسپورت ایرانی وجهه ای دارد و نه اعتباری در دنیا داریم، حالا تنها وقتی در صدر اخبار هستیم که سخنی از دیکتاتوری و رعب و وحشت و البته نقض حقوق بشر در میان باشد، حالا فقط وقتی سخن از حمایت تروریست مطرح باشد، رد پای پررنگ حاکمیت ولایت فقیه دیده می شود.
در کنار این ها اما، اوضاع اجتماعی و اقتصادی در ایران نا هنجار تر از هر زمان دیگر تحت تاثیر فشارهای شدید امنیتی به سکوتی مرگبار فرو رفته تا مردم از ترس دیکتاتوری حاکم، انتقام از هم بگیرند و به جان هم بیفتند. حالا همان مردم متمدن سه دهه ی پیش مبارزه شان به ساخت جوک و لطیفه خلاصه شده و همه ی عقده های حقارت از سوی حاکمیت را بر سر هم خالی می کنند، فرقی هم نمی کند که در صف سبد کالا باشند یا در صف طویل پمپ بنزین و …، حالا قدرت بلامنازع اعدام و کشتار منطقه هستیم و هر چه پلیدی باشد، از آن حاکمیت و طیف حامی ولایت فقیه است!! حالا فقر فرهنگی تا بدان جا پیش رفته که همان قدرت اول منطقه، نه مهربانی می شناسد و نه قداستی برای هزاران سال فرهنگ و تمدن خود قایل است!!!
آری این همان طلوع فجر است، همان فرشته که آمد تا دیو بیرون رود…
هانی یوسفی

۲۴ بهمن ماه ۲۵۷۲