۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

طبرزدی اینجا، طبرزدی اونجا، طبرزدی همه جا (سعید عبدالمجید)

پس از شکست اعتراضات مردمی در سال ۸۸ که با خیانت رهبران سبز عقیم ماند، طرحی دیگر در دستور کار جمهوری اسلامی قرار گرفته تا با راه اندازی به اصطلاح اپوزیسیونی دیگر، مدتی هر چند اندک، اذهان را به سمت و سویی فارغ از براندازی نظام معطوف کند و بر همین اساس سناریویی طراحی شده که نقش اصلی آن را حشمت طبرزدی ایفا می کند.

ایران از جمله کشورهایی است که سال ها اسیر چنگال نکبت دیکتاتوری بوده و شوربختانه آنکه جنس این نکبت آنچنان اختاپوس وار جامعه ی ایرانی را در برگرفته که همواره تشخیص سره از ناسره یکی از سخت ترین کارها بوده و از عمده ترین دلایل عدم چیرگی بر استبداد حاکم تا به امروز نیز همین بوده است. اما نکته ی خوشحال کننده در این میان، استفاده ی مکرر جمهوری اسلامی از نسخه های تکراری و همیشگی بوده که خوشبختانه دیگر تاریخ مصرفشان به سر آمده، چنین ابزاری بی اثر شده تا ملت ایران با اتکا به روشنگری های پیرامون، در آستانه ی نگرشی تازه برای رسیدن به آزادی قرار گیرند.
آخرین دست آورد از تار و پود فرسوده ی نسخه های جمهوری اسلامی هم، طرح به راه انداختن اپوزیسیونی به اصطلاح مخالف حکومت بوده تا مهره های دست پرورده و پرورش یافته در مکتب همان دیکتاتوری منحوس، حکم سوپاپ اطمینان بقای نظام را پیدا کنند. بر اساس این طرح مهره های دست آموز نظام، با پرداختن به مکنونات قلبی مردم، سخنی از دل جامعه می گویند تا لاجرم بر دل نشیند و وابسته های دیروز در قالبی جدید با ماسک مخالفت با آرمان های ولایت، محبوبیتی دست و پا کرده و خود خواسته آن کنند که جمهوری اسلامی می خواهد!
محمد خاتمی و در پی آن میر حسین موسوی و شیخ مهدی کروبی پرچمدار چنین طرح ننگینی بودند که به واسطه ی خیانتشان توانستند چند سالی به عمر ننگین جمهوری اسلامی اضافه کنند.
پس از پایان نمایش رهبران سبز که نام فتنه نیز برخود گرفت، حالا اما در تکراری دیگرطیف دیگری مد نظر قرار گرفتند تا نقش راهبردی اپوزیسیون مثلا مخالف حکومت در داخل را مدیریت کنند.
با اتمام پرده ی اول این نمایش که با حصر رهبران سبز که نام فتنه نیز به خود گرفت، حالا سکانس دوم این ماجرا در حال کلید خوردن است تا طیف دیگری که مد نظر گرفته شده اند، مدیریت بحران جمهوری اسلامی را بر عهده گیرند.
حشمت الله طبرزدی آخرین مهره ای است که از قوطی جمهوری اسلامی سربرآورده تا پس از سال ها خدمت صادقانه، اینبار در جبهه ای دیگر طی طریق کرده تا شاید بتواند ذره ای به عمر حکومت جمهوری اسلامی اضافه کند!
طبرزدی زاده ی زاده اول فروردین ۱۳۳۸ درروستای دُرّ از توابع گلپایگان اصفهان، روزنامه‌نگار فعال دانشجویی – سیاسی و فارغ‌التحصیل رشته مهندسی راه و ساختمان از دانشگاه پلی تکنیک تهران (امیر کبیر) است.
وی که از آغازین سال های دهه شصت عضو دفتر تحکیم وحدت بود در سال ۱۳۶۳ به همراه برخی دیگر «اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان و فارغ‌التحصیلان دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی» را تاسیس کرد. او از هواداران جدی جمهوری اسلامی و از جمله علی خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی بود و برای اولین بار از عنوان امام خامنه‌ای برای علی خامنه‌ای استفاده کرد و مروج طرح مرجعیت خامنه‌ای بود. اما با آغاز تورم شدید در دوران هاشمی به منتقد وی تبدیل شد و در دوران پس از دوم خرداد نیز به یکی از منتقدان جدی خامنه‌ای بدل گشت. او در سالهای پایانی دهه هفتاد به چهره شاخص دانشجویی مخالف جمهوری اسلامی بدل شد و جبهه دمکراتیک ایران را تأسیس کرد و اکنون خود را یک سکولار می‌داند. وی مدیر مسوول نشریات «پیام دانشجو»، «ندای دانشجو»،«هویت خویش» و «گزارش روز» بود.
اگرچه بیوگرافی کوتاه وی خود به اندازه کافی نشان دهنده ی تفکرات رادیکالی و پنهان این روزهای اوست، اما ذکر ریزنکاتی دیگر در این طرح، خود گویای خیلی از مسایل است.
یکی از نقاط مبهم و سوال برانگیز کارنامه مبارزاتی طبرزدی، چرخش های ۱۸۰ درجه ای نسبت به طیف های حمایتی اش است. وی که در روزگاری نه چندان دور از حامیان سرسخت حلقه ی رفسنجانی بود و همواره تلاش های مستمری از طرح ها و برنامه های آن روزهای سردار سازندگی(!) داشت، به یکباره تغییر موضع داده و در زمره ی مخالفان سرسخت او قرار گرفته، راه به سوی بیت رهبری کج کرد و با استفاده ی ابزاری از رسانه ی تحت نفوذ خود که مجوز آن نیز به نوعی هدیه از سوی هاشمی رفسنجانی بود، خامنه ای را امام و مرجع شیعیان نامید تا مدتی را هم در خدمت حامیان ولایت فقیه باشد. در واقع حمایت تمام قد طبرزدی از خامنه ای و تراوشات فکری بیت رهبری در او آنقدر مشهود بود که کمتر کسی باور داشت روزی اورا در صف منتقدان ولی فقیه ببیند.payame-daneshjou
حالا اما سال هاست که طبرزدی مخالف خامنه ای بوده و به تبع همین مخالفت هم زمان نسبتا زیادی را در زندان سپری کرده، اما این سوال همچنان پابرجاست که چرا و چگونه تغییر موضع های گاه و بی گاه طبرزدی بی هیچ توضیح و ادله ای از نظرها پنهان می ماند!
نکته ی مبهم دیگر در این میان اتفاق های حضور چند ساله ی وی در زندان(که آن نیز به گواه بسیاری از هم بندان و هم سلولی های وی بسیار سوال مبهم در دل دارد) است که چطور وی به یکباره و در آخرین روزهای مرخصی اش در حد مدیریت اپوزیسیون مطرح می شود تا آنجا که عکس ها و سخنان او دست به دست گروهی از اپوزیسیون ساده لوح خارج از کشور هم شده است.
در این میان سوال های بسیار ساده ای وجود دارد که جملگی سیاسیون مبارز(!) عاجز از پاسخ به آن است، و آن اینکه؛
چطور می شود یا صریح تر مگر می شود کسی که منزل مسکونی اش واقع در سعادت آباد که در حال حاضر هم خانواده اش در آن سکنی دارند، دفتر کارش واقع در میدان هفتم تیر تهران و دیگر دفترش واقع در میدان انقلاب، جملگی هدیه از نهاد ریاست جمهوری بوده و یا حساب جاری ۱۷۸۱بانک ملی شعبه زبرجد، کد ١٣۰۲واقع در خیابان پاسداران که با شک و شبهه ی فراوان پر و خالی می شود، به یکباره منتقد اصلی نظام شده، تا آنجا پیش رود که حتی احتمال خطر جانی نیز برایش وجود داشته باشد!!1974548_752919198059500_803428317_n
مگر می توان باور داشت کسی که در اوج بحران های سیاسی، در تب و تاب تغییر و تحول رییس کل سازمان زندان های کشور و روسای زندان ها در ابتدای حضور احمدی نژاد که تمام مرخصی های زندانیان لغو شده بود، مورد عنایت قرار گرفته، سوگلی زندانیان شده و به مرخصی تشویقی می رود، حالا در اندیشه ی براندازی نظام باشد؟!
ذکر همین چند نکته می تواند گواهی مستند بر طرح شوم جمهوری اسلامی در پی تشکیل اپوزیسیون داخلی باشد که خواسته یا ناخواسته جریان های فکری داخلی و بعضا خرده اندیشان سیاسی خارج از کشور را هم به سمت و سوی بقای بیشتر نظام سوق می دهد!!
از سوی دیگر ذکر این نکته نیز قابل تامل است که مگر چندبار باید از یک سوراخ گزیده شد؟؟ مگر آن روز که سیل میلیونی معترضان ایرانی، دلخوش به رهبران اپوزیسیون داخلی به خیابان ها آمدند، نتیجه ای به جز خیانت رهبران دست آموز حاکمیت و خاموشی اعتراضات گسترده نصیبشان شد؟!
مگر سیل خروشان انسانی در خیابان که به جد، لرزه ای وحشتناک بر اندام حکومتیان انداخته بود، همواره با تاکید به سکوت، دوری از خشونت و حمایت از اصل نظام که هدفی به جز مقاصد شخصی و البته جااندازی دیکتاتوری منحوس جمهوری اسلامی نداشت، به بیراهه نرفت؟ggg
به واقع در روزهایی که پایه های لرزان نظام در آستانه ی فروپاشی قرار داشت با خیانت محرز عروسک های دست آموز و پرورش یافته ی مکتب جمهوری اسلامی جهشی معکوس پیدا کرده، نتیجه آن شد که خواست جمهوری اسلامی بود!
آن روزها نیز خرده اندیشان سیاسی که روزگاری در صف شمشیر زنان خمینی بودند با نقاب فوکول کراوات، محور اعتراضات را به سردی و نهایتا خاموشی رهنمون ساختند تا پتانسیل مهیای براندازی نظام، به سود حاکمیت به هدر رود!!
حال به نظر این پروسه دوباره در حال اجراست، حالا نیز مهره ای پرورش یافته از مکتبی منحوس، پرچم اصلاحات به دست گرفته تا در پس خیمه شب بازی هایش تضمین کننده ی بقای نظام باشد.
حال روی سخن با کسی است که عکس ها و تبلیغاتش یکی پس از دیگری میان اپوزیسیون خارج از کشور دست به دست می شود و تلاش زیادی صورت گرفته تا از او به عنوان آلترناتیو براندازی یاد شود.
آقای حشمت الله طبرزدی؛
هرگز فراموش نکردیم و نمی کنیم شما که خواسته یا ناخواسته پرچم دار اپوزیسیون سیاسی شده ای، همان هستی که خامنه ای را امام و مرجع شیعیان نامیدی، همان هستی که روزگاری در لشگر هاشمی شمشیر زدی و روزی دیگردر هیات خامنه ای، همان هستی که به فراخور روزگارت چرخش های ۱۸۰ درجه ای داشتی! حال چطور انتظار داری تا باور کنیم عضو فعال دفتر تحکیم وحدت، تیشه در دست، داعیه ی براندازی جمهوری اسلامی را دارد؟!؟!
غیر از این است؟ واقعا براندازی؟ ثابت کن برادر، ثابت کن…
سعید عبدالمجید

ششم اسفند ۲۵۷۲

۱۳۹۲ اسفند ۱, پنجشنبه

خروش بختیاری یار دبستانی را می خواند

پخش سکانسی از سریال سرزمین کهن در تلویزیون جمهوری اسلامی موجی از اعتراضات مردمی را به همراه داشت تا آنجا که دامنه ی اعتراضات به سایر شهرها گسترش یافته و با شعارهای ضد حکومتی ادامه پیدا کرده است.


جمهوری اسلامی در طول عمر منحوس خود همواره از همه ی ابزارها برای شکاف هرچه بیشترمیان قومیت های متفاوت ایران استفاده کرده تا به این ترتیب بتواند ارجحیت ملیت ایرانی بودن نسبت به مذهب و عقاید مذهبی را از بین ببرد. این شیوه ی کثیف بارها و بارها به آزمون گذاشته شده و متاسفانه در پاره ای از دفعات نتیجه ی مورد دلخواه حکومت نیز حصول شده است!
استفاده از گویش های اقوام مختلف در قالب نمایش های طنز و کمیک که به سرعت تبدیل به لطیفه های عامی در سطح جامعه شده و به تبع همین طنزی که خزنده و ناخواسته، در اندک زمانی تبدیل به ناهنجاری قومیتی خواهد شد، به کرات به عنوان ابزار خاموش حکومت به کار گرفته شده است. ناهنجاری هایی که با همان سرعت گسترش، جای خود را به کینه و دشمنی داده تا بی صدا ریشه در باورها پیدا کرده و نتیجه آن شود که احزاب افراطی متعدد موسوم به پان اینجایی و پان آنجایی تیشه به ریشه ی باور میهن پرستی بزند.
پخش سکانسی از سریال موهون، سراسر تخطئه و دروغ سرزمین کهن از تلویزیون جمهوری اسلامی، با همان هدف پیشین و صرف هزینه ای بس گزاف با حضور جمعی از هنرمندان گرانقیمت و نامدار ایرانی اما، اینبار گریبان گیر حکومت شد تا ضرب المثل یه بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک و … مصداقی عینی پیدا کند.
دلاور مردان ایل بختیاری که به گواه تاریخ، غیور مردی و شجاعتشان در همه ی عرصه های تاریخی زبانزد خاص و عام بوده، در حرکتی خود جوش و بر خلاف انتظار نظام، باز هم غرور آفریدند تا اشغالگران سرزمین پارس بدانند عرق ایرانی همچون آن نیست که از اجداد تازی خود( بدون توهین به قوم عرب، منظور تازی زاده های بی سرزمین است) به ارث برده اند.
نکته ی با اهمیت در این اعتراض ها اما، گسترش روزافزون آن در میان دیگر هموطنان ایرانی بوده و این فرصتی است که باید قدر آن را دانست و از آن به بهترین شکل استفاده کرد.
حالا فرصت آن دوباره پیش آمده با نگاهی رو به عقب، اعتراضات پس از انتخابات ٨٨ را تجربه راه قرار داده و طلب کنیم مطالباتی را که پیشینه اش سه دهه سکوت است. حالا اما می توان تجربه از سرکوب اعتراضات به حق ٨٨، که با خیانت رهبران جنبش سبز به سردی گرایید و خاموش شد را سرلوحه مبارزه قرار داده و اینبار با تصحیح اشتباهات، بشکنیم تابوی بی هویت سه دهه خیانت جمهوری اسلامی را.
حالا که حکومت، ناخواسته و به دست خود، آتش را در انبار کاه انداخته، وقت آن است که بگیریم انتقام جوانانی را که حرمت آزادی را با خون خود معنا کردند. وقت آن است که هر یک حنجره ی در خون غلطیده ندا شویم و فریاد برآوریم بر دیو خیابان پاستور، حالا هر مشت ما می تواند فریادی باشد از گلوی سهراب اعرابی، هرفریادمان می تواند خروشی باشد از سینه ی شاهرخ رحمانی که صدای اعتراضش زیر چرخ ماشین نیروی انتظامی خاموش شد، حالا وقت آن رسیده که به یاد بیاوریم ضجه های شبانه ی مادر ستار بهشتی از برای مظلومیت رعنای جوانش و صدای مادری شویم که نازنین یل زندگیش به قیمت فریاد آزادیخواهی سرزمین من و تو پرپر شد. باز وقت آن است که بلند نجوا کنیم سرود یار دبستانی را و فرا بخوانیم دیگر یاران را که به زیر بکشیم جرثومه ی تباهی و جنایت را.
نترسیم از رعب و وحشت تجاوزگران امنیتی، جسارت تبلور یافته ی مبارزانی شویم که سال ها در زندان های حکومتی، تاوان آزادیخواهی پس می دهند، صدای ارژنگ داوودی، یل بختیاری باشیم که سال ها در بدترین شرایط حاضر نشد شرافت و آزادگی خود را به قیمت رهایی از زندان به حراج بگذارد، شکنجه و تبعید را به جان خرید تا بیاموزد که می توان تیشه بود بر ریشه ی بی هویت جمهوری اسلامی.
حالا که خوزستان به پا خواسته، اصفهان به پا خواسته، الیگودرز فریاد برآورده، بشتانیم به فروپاشی ظلم و جنایت در سرزمین پارس، ایران را به خیزش واداریم و بخوانیم سرود که آزادی سرزمینم آرزوست…
سعید عبدالمجید

بیست و نهم بهمن ماه ٢۵۷۲

۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

۳۵ سال پس از تبدیل آب و برق مجانی به سبد کالا !

سی و پنجمین سالگرد انقلاب ۵۷ علیرغم باطن چرک و دروغینش، اینبار هم با زرق و برق و تبلیغات رسانه ای چنان بزرگ نمایی شد که انگشت حیرت به دهان گرفتم و بر آن شدم تا گزارشی کاملا مستند از تاریخ معاصر ایران و قیاس آن با حکومت نکبت باری که خمینی بر سرزمین پارس گستراند داشته باشم.


سی و پنجمین سالگرد انقلاب۵۷ هم سپری شد تا آنان که در بهار پیروزی و طلوع فجر به انتظار پول نفت بر سر سفره هایشان بودند، حالا پس از سه دهه در صف توزیع سبد کالا یقه ی یکدیگر را بدرند آن هم به بهای چند کیلو برنج هندی!!
کمتر از یکصد سال پیش ایران که تحت تاثیر تفکرات مذهبی خاندان قاجاریه و دیکتاتوری سیاسی فراخور همان دوران، به کل فرهنگ چند هزار ساله اش به یغما رفته و ویرانه ای بیش نبود، بیش از هر زمان دیگری نیازمند یک ناجی برای دگردیسی در همه ی زمینه ها بود.
آن روزها که سردار سپه داعیه ی بزرگی ایران را در سر می پروراند، شاید کمتر کسی باور داشت که او همان ناجی بزرگ ایران زمین است که توانایی ریکاوری فرهنگ ایرانی در دنیا را داشته باشد، اما فقط ۱۶ سال کافی بود تا ویرانه ی به میراث رسیده از قاجار، پله های بزرگی را یکی پس از دیگری طی کند و در جاده ی ایجاد نظم نوین قرار گیرد.
او با به دست آوردن قدرت بلامنازع، به سرعت اصلاحات اجتماعی را آغاز کرد واصلاحاتی انجام داد که بیش از پیش نشان از حس ایران پرستی اش داشت.وی خواهان ایرانی بود که از یک سو رها از نفوذ روحانیون، دسیسه بیگانگان، شورش عشایر و اختلافات قومی، و از سوی دیگر دارای موسسات آموزشی به سبک اروپا، زنان متجدد و شاغل در بیرون از خانه، ساختار اقتصادی نوین با کارخانه‌های دولتی، شبکه‌های ارتباطی، بانک‌های سرمایه‌گذار، و فروشگاه‌های زنجیره‌ای باشد.
با پایان دوران جنگ قدرت در کشور و پادشاهی رضا شاه، دوره رشد و سازندگی آغاز گردید، اگر چه در این دوران هنوزهم مخالفانی چون محمدتقی بهار و محمد مصدق، آنقدر آزادی داشتند تا علناً با شاه مخالفت کنند، اما این دلیل آن نبود که شاهنشاه مقتدر ایران را از اهداف بزرگش باز دارد و بر این اساس برنامه گسترده‌ای را برای سامان اداری و اقتصادی کشور به دست گرفت. رضا شاه توانست از آرامش نسبی میان دو جنگ، حداکثر بهره‌برداری را نموده و زیرساخت‌های کشور همچون ارتش و راه‌ها را به دست مستوفی‌الممالک، نخست وزیر مردمی و شناخته شده نوسازی کند، در همین دوران بود که کاپیتولاسیون الغا شده وراه‌آهن سراسری ایران به سرعت ساخته شد، همچنین آخرین آشوب ها و نا امنی‌ها نیز توسط رضا شاه سرکوب شد و شمال شرق ایران که محل جولان یاغیان بود، به تسخیر ارتش درآمد و شهرهای جدید (مانند بندر ترکمن و گنبد کاووس) در محل این ناآرامی‌ها ساخته شد.
رضاشاه چه در جایگاه پادشاه و چه در جایگاه نخست‌وزیر و وزیر جنگ، خدمات شایانی داشت که برخی از آن‌ها عبارت‌اند از: متحدالشکل کردن لباس مردان، دستور به سر گذاشتن کلاه پهلوی به جای دستار و فینه و اجباری کردن کت و شلوار و کفش مردانه به جای لباس های سنتی در سال ۱۳۰۳ خورشیدی (در پست نخست‌وزیری) ، کشف حجاب اجباری (تغییر لباس زنان از پیچه و روبند به لباس و کلاه فرنگی و بازکردن صورت)، ایجاد دادگستری تهیه و تصویب نخستین قانون مدنی ایران، بنیانگذاری ثبت اسناد، بنیانگذاری ثبت احوال و اجباری کردن برگزیدن نام خانوادگی و صدور شناسنامه، لغو کاپیتولاسیون، اسکان عشایربراندازی خانسالاری (ملوک الطوایفی)، یکی کردن نیروهای نظامی و تشکیل ارتش ایران، بنیانگذاری بانک سپه، بنیانگذاری بانک ملی ایران، بنیانگذاری بیمه ایران، ساخت راه‌آهن سراسری ایران (از خلیج فارس تا دریای خزر)، گسترش صنایع، بنیانگذاری رادیو ایران، بنیانگذاری خبرگزاری پارس، بنیانگذاری دانشگاه تهران، بنیانگذاری فرهنگستان ایران، تغییر تقویم رسمی ایران از تقویم هجری قمری به تقویم خورشیدی جلالی (تغییر ماه های حیوانی به ماه های اوستایی).
خدمات شایان رضا شاه اما با پایان جنگ جهانی دوم و تصرف ایران به دست متفقین متوقف شد تا پس از اشغال ایران، بریتانیا در پیامی به این مضمون: ممکن است اعلیحضرت لطفاً از سلطنت کناره‌گیری کرده و تخت را به پسر ارشد و ولیعهد واگذار نمایند؟ ما نسبت به ولیعهد نظر مساعدی داریم و از سلطنتش حمایت خواهیم کرد. مبادا اعلیحضرت تصور کنند که راه‌حل دیگری وجود دارد، بزرگترین خادم ایران را از تخت به زیر بکشد.
پس از آن اما محمدرضا شاه آریامهر بر تخت نشست تا ادامه دهنده ی ساخت ایران مدرن باشد. زمانی که محمدرضا پهلوی به پادشاهی رسید، ایران در اشغال نیروهای شوروی و انگلستان بود. این اشغال تا سال ۱۹۴۶ طول کشید و پس از خروج این نیروها ایران در تلاش برای بازیابی مجدد استقلال خود موفقیت شایانی در بزرگی میان قدرت های دنیا به دست آورد.
از اواسط دهه چهل، شاهنشاه برای کاستن از وابستگی‌های سیاسی و فنی به غرب٬ روابطش با شوروی را بهبود بخشید تا مناسبات اقتصادی و سیاسی جدیدی با شوروی شکل بگیرد. این بهبودی روابط علاوه بر سود اقتصادی، موقعیت و قدرت چانه‌زنی شاهنشاه را در مقابل غرب، رقیبان منطقه‌ای مانند عراق و جمال عبدالناصر و نیروهای مخالف داخلی تا حد بسیار زیادی بالا برد. وی حتی به خوبی توانست از اهرم نفت و اوپک استفاده برده تا عملا در آغاز دهه پنجاه به عنوان قدرت بلامنازع نفتی و منطقه‌ای، حتی با متحدان غربی خود بر سر منافع ایران چانه‌زنی کند.
از دیگر خدمات شایان ذکر شاهنشاه ایران،حاکمیت نظامی ایران بر جزایر سه‌گانه و خاتمه به اختلافات مرزی با عراق تحت قرارداد الجزایر و از موضع قدرت بود. در بین دهه چهل و پنجاه شمسی اقتصاد ایران آنقدر رشد پیدا کرده بود که از ایران به عنوان یکی از مدرن ترین کشورهای دنیا و البته بهشت خاورمیانه نام برده می شد. سفر شاهنشاه به کشور فنلاند در سال ۱۳۴۹ و قیاس آن روزهای هلسینکی و تهران خود گواه مستندی بر این ادعاست.
قدرت مطلق ایران در منطقه و دنیا تا به آنجا رسیده بود که شاهنشاه ایران به پشتوانه ی پتانسیل بالای اجتماعی، اقتصادی و حتی نظامی، به درخواست‌های آمریکا برای استفاده از نفوذ خود در اوپک برای پایین آوردن قیمت نفت پاسخ منفی داده واین موضوع باعث آن باشد تا امریکا برای پایین آوردن قیمت نفت از ایران ناامید شده و دست به دامن عربستان سعودی شود تا طرح پلید سرنگونی شاهنشاه و فلاکت مردم ایران کلید بخورد.
حالا اما خیلی از آن روزهای سفید گذشته است، حالا نه پاسپورت ایرانی وجهه ای دارد و نه اعتباری در دنیا داریم، حالا تنها وقتی در صدر اخبار هستیم که سخنی از دیکتاتوری و رعب و وحشت و البته نقض حقوق بشر در میان باشد، حالا فقط وقتی سخن از حمایت تروریست مطرح باشد، رد پای پررنگ حاکمیت ولایت فقیه دیده می شود.
در کنار این ها اما، اوضاع اجتماعی و اقتصادی در ایران نا هنجار تر از هر زمان دیگر تحت تاثیر فشارهای شدید امنیتی به سکوتی مرگبار فرو رفته تا مردم از ترس دیکتاتوری حاکم، انتقام از هم بگیرند و به جان هم بیفتند. حالا همان مردم متمدن سه دهه ی پیش مبارزه شان به ساخت جوک و لطیفه خلاصه شده و همه ی عقده های حقارت از سوی حاکمیت را بر سر هم خالی می کنند، فرقی هم نمی کند که در صف سبد کالا باشند یا در صف طویل پمپ بنزین و …، حالا قدرت بلامنازع اعدام و کشتار منطقه هستیم و هر چه پلیدی باشد، از آن حاکمیت و طیف حامی ولایت فقیه است!! حالا فقر فرهنگی تا بدان جا پیش رفته که همان قدرت اول منطقه، نه مهربانی می شناسد و نه قداستی برای هزاران سال فرهنگ و تمدن خود قایل است!!!
آری این همان طلوع فجر است، همان فرشته که آمد تا دیو بیرون رود…
هانی یوسفی

۲۴ بهمن ماه ۲۵۷۲

۱۳۹۲ بهمن ۱۶, چهارشنبه

افتتاحیه سی و دومین جشنواره بین المللی فیلم تهران با تمجید از بهروز وثوقی و محمد علی فردین از سوی سعید راد رو به رو شد تا موج اعتراض ها علیه او سرازیر شده، به طوریکه وی مجبور به عذر خواهی از مردم و شهدای جمهوری اسلامی شد!

از سال ها پیش دوستش داشتم، سال هایی که خرده کودکی بودم که قهرمان رویاهایش مهدی کافر بود و علی خوشدست تنگنا، کودکی که در رویاهای درونش، قیصر را با مهدی کافر دعوا می انداخت و مردد بود قیصر ببرد یا مهدی کافر!! تمایز بین این دو سخت بود، قیصر دوست داشتنی بود و مهدی کافر هم.
در نوجوانی هم دوستش داشتم، حتی با اصرارم، پدر که تمایلی به فیلم های ابتدای انقلاب نداشت را به سینما کشاندم تا علی خوشدست را اینبار خلبانی ببینم در عقابها.
پس از آن اما قهرمانم گم شد، رفت و در افق های خیال محو شد، آن روزها آیینه می دیدیم و آقای اقتصادی، اما همچنان مهدی کافر قهرمان من بود. خیلی گذشت تا بخوانم و بفهمم در همه ی سال هایی که مهدی کافر نبود، چه روزهای خاکستری و تلخی را سپری کرده! و چه غصه دار شدم. مگر می شود علی خوشدست زرنگ، پیک موتوری پیتزا فروشی شود؟! مگر می شود چشم تیله ای رویاها که دل از هر زن و دختر می ربود، سال ها تنها باشد؟! حتی از هنرمند گرانقدر” نوش آفرین ” هم دلخور بودم، او چرا قهرمان کودکی مرا تنها گذاشت؟!؟
وقتی پس از سال ها دوئل را بازی کرد، بارها و بارها تماشایش کردم، هنوز هم ردپای قهرمان کودکی هایم در چهره اش بود و همچنان پرغرور، جادو می کرد پرده ی جادویی را.
اولین بار در باشگاه پرسپولیس از نزدیک دیدمش، پر از هیجان بودم و استرس، چقدر دوست داشتم بروم در قاب کودک درونم و قهرمانم را در آغوش بکشم اما حیف که کودک درونم هم اسیر حس بزرگی بود!!!
آن روز دستانش را به گرمی فشردم و بلیت بازی پرسپولیس را تقدیمش کردم، تعجبش از بهت و هیجانم را دیدم، اما باز هیچ نگفتم تا رفت…
پس از آن اما سعید راد فقط قهرمانم نبود، قهرمان دیروزم، حالا دوست خوب امروزم نیز بود و هنوز هم هست، آنقدر خوب که به خودم اجازه دادم گله کنم از قبول ایفای نقش رضا خان بزرگ در مجموعه ی ناهمگون ” در چشم باد “، آنقدر خوب که حالا هم انتقاد کردم که قهرمان حرفش را پس نمی گیرد، قهرمان بابت تمجید و ستایش اسطوره های هنر عذرخواهی نمی کند، قهرمان، قهرمان است، اما سعید راد یادآوری کرد۱۷ سال تنهایی در غربت را، یادآوری کرد پیک موتوری پیتزا فروشی را، یادآوری کرد جعفر پناهی را و …
سعید راد هنوز هم قهرمان است و اسطوره
سعید عبدالمجید
شانزدهم بهمن ماه ۲۵۷۲

نسل سوم اپوزسیون،استخوان در گلوی جمهوری اسلامی


سی و پنج سال از انقلاب ۵۷ گذشت تا امروز، ایرانی که با اتکا به تلاش ها و خدمات رضا خان بزرگ در کمترین زمان ممکن توانست پله های ترقی و بزرگی در دنیا را بپیماید، با سرعتی ما فوق تصور تبدیل به ویرانه ای شود که جز بوی خون و خیانت چیزی از آن تراوش نشود!
نکته ی مقابل این تحرکات خیانت آمیز اما، اپوزیسیون مخالف نظام بوده که متاسفانه در طول این سال ها هرگز نتوانسته آنطور که بایسته ی چنین شرایطی است، مقابل تحرکات خیانت آمیز سران جمهوری اسلامی قد علم کند.
البته این عدم بهروزی نه به آن معنا که جمهوری اسلامی توانسته مقابل طرح ها و برنامه های اپوزیسیون تاب بیاورد، بلکه این فقدان برگرفته از عدم اتحاد، همفکری و تنوع افکار در میان طیف های مخالف جمهوری اسلامی بوده است.
درواقع در این سال ها عواملی چند در عدم موفقیت اپوزیسیون نقش داشته که مهمترین آن شیوه ی مبارزاتی علیه جمهوری اسلامی و نبود اجماع نظر در این رابطه میان مخالفان بوده است.
این در شرایطی است که تا پیش از طرح ریزی اپوزیسیون داخلی از سوی رژیم ولایت فقیه، اتفاق نظر میان مخالفان بیشتر بود و صریح تر آنکه اپوزیسیون یک دست تری وجود داشت، اما تبعات طرح ( ترفند ) اپوزیسیون داخلی که از زمان ریاست جمهوری محمد خاتمی در سایه ی گفتگوی تمدن ها کلید خورد، بیش از همه گریبان مخالفان را گرفت تا شکاف بیشتری میان اپوزیسیون ایجاد شود!
پس از آن اما، هرروز شکاف میان اپوزیسیون نمود بیشتری پیدا کرد تا طرح پلید جمهوری اسلامی، خواسته یا ناخواسته جواب داده و آن شود که مدنظر بیت رهبری و مریدان سینه چاک خیابان پاستور بوده است!
اپوزیسیون که پیش از آن با سردرگمی رهبری قاطع دست به گریبان بود، به یکباره رهبران تازه قد علم کرده ای پیدا کرد که به دنبال تمامیت خواهی مقاصد شخصی، بیش از پیش به بدنه ی اپوزیسیون ضربه وارد آوردند.
در این بین عواملی هم در تولد رهبران رنگارنگ احزاب دخیل بود که طرح تروریستی قتل های زنجیره ای، نمونه ی بارز آن است چراکه از آنجا بود که ردپای مهره های اپوزیسیون مدنظر جمهوری اسلامی، یک به یک به اروپا و آمریکا باز شد تا سینه چاکان دیروز، درقاب مخالفان ولایت فقیه، ژست روشنفکری گرفته، رسوخ کنند در اپوزیسیون تا این بدنه ی نحیف، رنجورتر از قبل آسیب پذیر نشان دهد.
حضور شاهزاده رضا پهلوی و آغاز فعالیت های پررنگ سیاسی اما در این میان می توانست آلترناتیو موثری در بازیابی اپوزیسیون و حتی بستری مناسب برای ضربه زدن به جمهوری اسلامی پدید آورد.
حضور شاهزاده در راس هرم اپوزیسیون امید ها را زنده، روحیه ها را شاداب و انگیزه ها را دو چندان ساخت تا تلاش ها علیه جمهوری خائن اسلامی دو چندان شود اما امان از دوستی های خاله خرسه، همان ها که کاسه ی داغ تر از آش شدند تا به خیال خام خود مشاوران راه آزادی ایران باشند در کنار شاهزاده.
عملکرد شاهزاده اما در این میان آنقدر احساسی، توام با اعتماد کاذب به عده ای مثلا مشاور، کار را به آنجا رساند تا برگ برنده ی اپوزیسیون هم نتواند کاری از پیش برده و رویاها، سراب گونه رنگ ببازد.
پس از آن شورای ملی ایرانیان متولد شد و در ادامه تئوری های قابل قبولی هم ارایه گشت، اپوزیسیون در قالب طیف ها و گروه های باتجربه و جوان کنار هم  گرد آمدند تا دوباره امیدها جان بگیرد. خیال آزادی زیباترین خیالی بود که فضای جامعه ی ایرانی را پرکرده بود اما باز هم همان منیت ها و خرده انگاری افکار تازه باعث شد تا راه ها و شیوه های نسل نو اپوزیسیون زیر چرخ های دور تسلسل ۳۵ ساله نادیده گرفته شده و این خیال نیز همچون قبل به سردی گراید.
اینبار اما نا امیدی ها رنگ و بویی تازه داشت چراکه شاهزاده نیز بر حسب همان رویکرد احساسی، به مهره های اپوزیسیون داخلی(همان ترفند جمهوری اسلامی) همان ها که تا دیروز از توبره می خوردند و امروز از آخور، دل بست و یارانی که سال ها تمام قد در صف حامیان خاندان پهلوی بودند را نادیده انگاشت!! و همین شد که یک یک اعضای هسته ی اصلی شورای ملی که جملگی ارادت دیرینه به خاندان پهلوی داشته و گوشت و استخوانشان هم دشمن جمهوری اسلامی، عطای کار را به لقایش بخشیده و گوشه گیری اختیار کردند!!
حالا اما، جریان دیگری در آغاز کلید خوردن است. جریانی تازه با رنگ و بویی تازه تر. حالا نسل سوم اپوزیسیون تشکیل شده از جوانانی که خود زخم خورده از جنایات جمهوری اسلامی بوده و همچنان داغ زخم های دیکتاتوری را یدک می کشند در پی طرح ریزی هسته ی اصلی مبارزه علیه دیکتاتوری ولایت فقیه، مبارزعلیه اصل نظام آخوندی بوده و با ایمان راسخ به این هدف، به دور از منیت ها و خواست های جاه طلبانه ی شخصی، تنها به این می اندیشد که ذره ذره ریشه گرفته و این ریشه، تیشه ای قوی باشد بر چنگال خونین اشغالگران سرزمین مادری پارس.
نسل سوم اپوزیسیون نه به دنبال قدرت است و نه شهرت، نه مقام می خواهد و نه ادعای دولت موقت در سر می پروراند. جوانان اپوزیسیون به دنبال اعتلای نام مقدس ایران و به اهتزاز درآمدن پرچم واقعی آزادی در سرتاسر ایران، در کنار همه ی اقوام چندگانه در لوای ملیت ایرانی و در پی رفراندومی آزاد است.
و بر همین اساس حالا نسل سوم اپوزیسیون حرف دارد، فریاد دارد، عزم را جزم کرده که فریاد بزند، مبارزه کند و مبارزه کند تا سرزمینش دوباره نفس آزادی بکشد.
حالا نسل سوم اپوزیسون حرف دارد، با آنان که ۳۵ سال مبارزه ای تئوریک مبتنی بر مماشات داشتند، آنان که جنس جمهوری اسلامی را نمی شناسند و فقط شنیده اند، آنان که دفترچه بسیج اقتصادی را ندیده اند، آنان که صدای آژیر قرمز لرزه به تن کودکی شان نینداخت، همانان که هنوز هم نمی دانند گشت ثارالله چه بود و رنگ سبز لباس کمیته ای چی چه دلهره آور! همان ها که امروز هم بدبینی به نسل سوم اپوزیسیون و طرح هایش را هم باعث شده اند!
حالا معتقدیم با احترام به همه ی تجربه پس داده های اپوزیسیون، با تعظیم به همه ی مرارت ها و مشقت هایی که با تجربه های  اپوزیسیون متحمل شده اند، میدان را به نسل تازه به امانت سپرده تا راهی را که آنان شروع کرده اند به پایان رسانیم. حالا وقت آن است که تجربه مندان اپوزیسیون همچون دونده های دوی چهار در چهارصد متر، نیمه ای از راه را نیز به نیروی تازه نفس اپوزیسیون سپرده تا با توانی بیشتر، جلو ببریم آنچه را که آنان آغاز کرده اند، که تنها حمایت و تجربه ی آنان است که می تواند کمک راه این روزهای ما باشد.
باورمندی ها هم از آن حکایت دارد که اپوزیسیون دهه سومی به هدف نزدیک تر است چراکه ما زبان جمهوری اسلامی را بلدیم، چراکه می دانیم ادبیات از نوع ولایت فقیه باید چگونه باشد، ما بلدیم با همان زبانی که زخم خورده ایم، زخم بزنیم.
ما جنس مردم داخل را هم خوب می شناسیم، حس و حال و شور آنها را می شناسیم، ما نبض مردم را در دست داریم و ایمان داریم که سرزمین مان اگر یکبار تاوان آزادی با جان دهد، صدبار بهتر از آن است که هرروز ذره ذره بمیرد و آب به آسیاب اشغالگران سرزمینمان بریزد.
نمونه ی بارز این شناخت نیز دفاع تمام قد از تحریم های اعمال شده علیه ایران است. وقتی فریاد می زنیم تحریم ها علیه جمهوری اسلامی پلی است به سوی رهایی، به این دلیل است که می دانستیم تحریم، پاشنه ی آشیل حکومت است، می دانیم حکومت حتی برای تهیه ی سبد کالایی توهین آمیز، راهی به جز تسلیم مقابل دموکراسی ندارد.
در سوی مقابل، جمهوری اسلامی نیز نیک می داند که تنها موج سوم اپوزیسیون است که می تواند پایه های دیکتاتوری اش را ویران کند، او خوب می داند که نقشه هایش را از خودش بهتر می دانیم و آنقدر ماربچه به خوردمان داده که خود اژدهایی شده ایم برای دریدن دیکتاتوری اش.
جان کلام اینکه؛
نسل سوم اپوزیسیون می داند که چگونه جمهوری اسلامی را آچمز کند و تمام نقاط ضعف حکومت اختاپوسی خامنه ای و رژیم ولایت فقیه را می شناسد و فن بدل هایش را هم در تمام سال های سخت پس از انقلاب آموخته است، پس چه خوب است مبارزان کارکشته راه آزادی از نسل های اول و دوم اپوزیسیون، به جای عصا در راه این نسل نو و تازه نفس گرفتن و از راه باز داشتنشان، دست دوستی و همکاری شان را که پینه تجربه بیش از سه دهه مبارزه با استبداد بر آن نشسته است، به سوی این جوانان دراز کنند و به گود بیاورندشان که این جوانان بیش از هر کسی با پاشنه آشیل جمهوری اسلامی آشنایی دارند و می توانند رژیم دیکتاتوری مذهبی را به زیر بکشند، چراکه معتقدیم تنها دست به دست هم دادنمان است که ما را به آزادی و دموکراسی خواهد رساند.
سعید عبدالمجید
شانزدهم بهمن ماه ۲۵۷۲